وقتی که رفتی تازه فهمیدم
دنیام تو چشمای سیاهت بود
درد عجیبی مبتلام کرده
دردی که معنای نگاهت بود
هرروز تکرار روزای قبل
تکرار بی دستای تو بودن
روزای تلخ و بی سرانجام ِ
دور از تو و چشمای تو بودن
هرروز بی اسم تو گم میشم
هرروز عاشق تر از این میشم
با این غرور زخمی ِ بی مرز
با حسرت تو هم نشین میشم
من با تو بد کردم مثه پاییز
لبخند و از دنیای تو بردم
آهسته جون می دادی و غافل
من بودم اونکه بی تو میمردم
من بودم اونکه سردو سنگی بود
اشکاتو میدید و نمیفهمید
شب گریه هات با درد جاری بود
درداتو میشنید و نمیفهمید
وقتی که رفتی تازه فهمیدم
عاشق شدم با این من ِ مغرور
عاشق شدم اما چقدر دیره
عاشق به اونکه دوره...خیلی دور
بعد رفتنت همیشه اومدم
اونجا که عطر نگات شناوره