نگار پاستور
پسندها
556

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...








    [IMG]


    آرزویم این است:

    دیدن اوج غرورت در صبح

    و رسیدن به همه رویایت

    من دعا خواهم کرد

    روزهایت پر نور

    شب تو مهتابی

    دل تو صادق و صاف رنگ باران باشد

    و خدایی که همین نزدیکیست در امانش باشی
    وقتی که رفتی تازه فهمیدم

    دنیام تو چشمای سیاهت بود

    درد عجیبی مبتلام کرده

    دردی که معنای نگاهت بود




    هرروز تکرار روزای قبل

    تکرار بی دستای تو بودن

    روزای تلخ و بی سرانجام ِ

    دور از تو و چشمای تو بودن




    هرروز بی اسم تو گم میشم

    هرروز عاشق تر از این میشم

    با این غرور زخمی ِ بی مرز

    با حسرت تو هم نشین میشم




    من با تو بد کردم مثه پاییز

    لبخند و از دنیای تو بردم

    آهسته جون می دادی و غافل

    من بودم اونکه بی تو میمردم




    من بودم اونکه سردو سنگی بود

    اشکاتو میدید و نمیفهمید

    شب گریه هات با درد جاری بود

    درداتو میشنید و نمیفهمید




    وقتی که رفتی تازه فهمیدم

    عاشق شدم با این من ِ مغرور

    عاشق شدم اما چقدر دیره

    عاشق به اونکه دوره...خیلی دور


    بعد رفتنت همیشه اومدم

    اونجا که عطر نگات شناوره
    اینجا من هستم؛ سکوتی محض

    سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو

    اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمره‌گی

    خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ

    معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام

    اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی

    من هستم و سازی مبهم

    اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم

    من هستم و یکرنگی شکسته‌ام

    اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میایی

    در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ

    من هستم سیمایی شکسته‌تر از همیشه

    اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی
    قسم خورده بودم هرگز خود را فراموش مکنم

    عهد بسته بودم که تنها خود را به خاطر خود دوست داشته باشم


    چشمان خویش را در برابر هیچ چشم دیگری نگشایم وتنها با خود اندیشه کنم


    اما تو آمدی وسوگند مرا شکستی


    چشمانم را در برابر چشمانت گشودم عهد خویش را فراموش کردم


    وخود را به خاطر تو فراموش کردم باخود اندیشیدم فقط برای تو


    نمیدانی با من چه کردی سراسر وجودم را از من گرفتی

    دیگر توانی برایم نمانده جز تنها عشق ابدی تو


    آمدی وبا آمدنت برای همیشه شکستم صدایم زدی وهمراه صدایت درخود محوشدم


    باورم باورتو بود وبودنم بودن تو

    دوستت دارم
    هرگز به پایان راه نمی اندیشیدم
    چرا که می دانستم بی تو
    در انتهای راه خبری نخواهد بود
    من فقط از رفتن تو می ترسم



    رفتن تو سر آغاز مرگ تدریجی من بود
    و بستن دفتر شعرم برای همیشه
    حال از تو میخواهم آغاز کنی ابتدا را
    چون همان لحظه ای که تو را در زیر باران دیدم



    به پایان راه نیندیشیدم
    حال میخواهم آغاز کنی همان عشق را آغاز کنی
    همان پرواز را آغاز کنی
    از لحظه ی شروع لحظه سلام و درود



    از لحظه تلاقی دو نگاه در زیر باران شروع کنی
    و چون من به پایان راه نیندیشی
    که اندیشیدن به پایان راه
    شور پرواز بی پروا را در ما خواهد کشت
    از صمیم قلب دوستت دارم

    .... هرگز تو را فراموش نخواهم کرد


    حتی اگر مرا از یاد ببری


    و هرگز از تو رنجور نخواهم شد


    چرا که دوستت دارم


    دیوانه وار عاشقت شدم...


    چرا که مهربانی را در تو دیدم


    با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی..


    و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم.....


    نه تو از عشق من دست می کشی


    و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود..


    سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است...


    و اگر با مژگانت اشاره ای کنی....


    فرسنگها...را خواهم پیمود....



    و قلبم در آرزوی تو می سوزد....


    آنگاه که از برابر دیدگانم دور شوی.....


    خورشید وجودم پنهان می گردد.....


    ابر های غم و اندوه مرا در بر می گیرد....


    و به دنیای غریبی می برند....


    همیشه در قلبم حضور داری....


    عشقت زندگیم را گلباران کرده است..


    تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز در کنارت طی کرده ام
    دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

    به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    نوید پیک عشق را نگفته باور می کنم

    دوباره محشر می کنم

    جویای گلی بودم، که رنگ آرزوهامه

    وقتی که تو رو دیدم ، دیدم تو قلب تو جامه

    به دشت های نمزده سفر کردم

    از بین گلهای قشنگ گذر کردم

    میون گلها

    به تو نظر کردم

    دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

    به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    می خوام برای همیشه ترانه خوان تو باشم

    اسیر و عاشقت کنم ، بسته به جان تو باشم

    می خوام همیشه تو شعرام یکی یه دونه تو باشی

    بمونی خونه دلم ، عزیز خونه تو باشی

    دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

    به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    نوید پیک عشق را نگفته باور می کنم

    دوباره محشر می کنم

    دوباره محشر می کنم
    حاج آقا اسماعیل دولابی می فرماید:


    شخصی را سراغ دارم که بیش از چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه بود. بعد از چهل سال ریاضت و عبادت به محضر منور حضرت مهدی صلوات الله علیه مشرف شد.
    وقتی خدمت آقا رسید از حضرت گلایه عاشقانه کرد: « شما که سرانجام مرا به محضر پذیرفتید، ای کاش یک مقدار زودتر مرا می پذیرفتید و من این همه غصه نمی خوردم و عذاب نمی کشیدم؟»
    حضرت فرمودند:
    اگر زودتر ما را می دیدید از ما نان و سبزی می خواستی! حالا که چهل سال زحمت کشیده ای می فهمی که چه بخواهی


    __

    .
    .
    .
    برای شادی روح آقا...
    زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
    چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
    گاهی فرصت نبود
    گاهی حوصله
    و من خیلی دیر این را فهمیدم
    خیلی دیر
    هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی
    کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا