نگار عزیز
ماه را در بطری آب معدنی زندانی کرده ام .
آسمان حالا همان است که می خواهم .
کنارم روی زمین و صدای تو حالا همانی ایست که نمی خواهم بشنوم که می شنوم ، که می شنوم که گفتی عشق کافی نیست که خندیدم که خندیدی که رفتی که ماندم .
ماه را جرعه جرعه سر می کشم .
حالا آسمان خودم هستم و خوب می دانم عشق کافی ایست برای آنکه بشناسی کسانی را که دوستت دارند از کسانی که دوستت دارم های تو هم اندازه آنها نیست .
گفتی عشق کافی نیست .
راست گفتی ، عشق کافی نیست .
تا جنون باید کمی فراموشی داشت اما تا تو هیچ کدام
ماه را در بطری آب معدنی زندانی کرده ام .
آسمان حالا همان است که می خواهم .
کنارم روی زمین و صدای تو حالا همانی ایست که نمی خواهم بشنوم که می شنوم ، که می شنوم که گفتی عشق کافی نیست که خندیدم که خندیدی که رفتی که ماندم .
ماه را جرعه جرعه سر می کشم .
حالا آسمان خودم هستم و خوب می دانم عشق کافی ایست برای آنکه بشناسی کسانی را که دوستت دارند از کسانی که دوستت دارم های تو هم اندازه آنها نیست .
گفتی عشق کافی نیست .
راست گفتی ، عشق کافی نیست .
تا جنون باید کمی فراموشی داشت اما تا تو هیچ کدام