ملیسا
پسندها
5,039

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام دوست محترم ....

    من حداقل چند ماهی یک بار یه پیام میدم شما همین هم نمیدین :D

    طاعات و عبادات قبول باشه در این لحظات نورانی نزدیک افطار من و هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارین
    سیلاااااااااااااااااااااااااااااام ملوسکم

    خوفم خوفی ؟!
    بعد از ۱۵۰ سال: رازگشایی از عجیب‌ترین آدم جان به در برده از صدمه مغزی


    دود مي خيزد ز خلوتگاه من‌.
    كس خبر كي يابد از ويرانه ام ؟
    با درون سوخته دارم سخن‌.
    كي به پايان مي رسد افسانه ام؟

    دست از دامان شب برداشتم
    تا بياويزم به گيسوي سحر.
    خويش را از ساحل افكندم در آب‌،
    ليك از ژرفاي دريا بي خبر.

    بر تن ديوارها طرح شكست‌.
    كس دگر رنگي در اين سامان نديد.
    چشم ميدوزد خيال روز و شب
    از درون دل به تصوير اميد.

    تا بدين منزل نهادم پاي را
    از دراي كاروان بگسسته ام‌.
    گرچه مي سوزم از اين آتش به جان ،
    ليك بر اين سوختن دل بسته ام‌.


    تيرگي پا مي كشد از بام ها:
    صبح مي خندد به راه شهر من‌.
    دود مي خيزد هنوز از خلوتم‌.
    با درون سوخته دارم سخن‌.
    دخترک خندید و
    پسرک ماتش برد !
    که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
    باغبان از پی او تند دوید
    به خیالش می خواست،
    حرمت باغچه و دختر کم سالش را
    از پسر پس گیرد !
    غضب آلود به او غیظی کرد !
    این وسط من بودم،
    سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
    من که پیغمبر عشقی معصوم،
    بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
    و لب و دندان ِ
    تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
    و به خاک افتادم
    چون رسولی ناکام !
    هر دو را بغض ربود...
    دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
    " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
    " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
    سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
    عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
    جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
    همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
    این جدایی به خدا، رابطه با سیب نداشت
    عکسی از بافت زنده مغز، برنده جایزه مسابقه عکاسی ولکام شد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا