متالیک
پسندها
711

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام متالیک جان
    چرا خبر نمیگیری. همه ی مدیرا همینجورین. آهسته میان آهسته هم میرن.
    متالورژی چیه؟ من تا حالا فکر میکردم متالوژیه.
    ســــــــــــــــــــلام..........
    خوفی ایا ایا ایا؟؟؟!!

    امروز 2 تا امتحان داشتم.........چه امتحانای نازی هم بودن به چشم خواهری......(حالم رو همچین تو قوطی کرد دیشب که تا صبج بیدار بودم در حال خر زدن بودم....)
    اینجا کمتر می یام........
    سلام متالیک جان
    از دوستی با شما بسیار خوشحال شدم
    ممنون، این کوجاست ؟!؟
    کره است یا چین ؟
    نکنه خونه ی خودتونه شیطون !!!
    آنقدر شکست می‌خورم تا راه شکست دادن را بیاموزم . پطر
    منم نمیدونم خیابون شهرداری کجاست:redface:؟سیما تهران دقیقا روبروی مدرسه راهنمایی دخترونه میشه
    همون دور چهارراه ساسان
    میتونم اسمتونو بدونم؟
    به خوشحالم کردی یه هم شهری پیدا شد
    منم بچه ی همونجام محله 17 سیمان تهران
    سلام دوست عزیز محل سکونت و نوشتی اندیشه
    منظورت شهرک اندیشه اس؟
    سلام..
    شرمنده نتونستم شب یلدا رو تبریک بگم
    حالا ایام محرم رو تسلیت می گم.
    گاهی عجیب دلم می خواد بنویسم...
    گاهی عجیب دلم گریه می خواد ... با یه شونه ی محکم که اشکام بدون ترس خیسش کنه...
    این روزا فقط صدای سیاوش آرومم می کنه...


    "اشکای یخیمو پاک کن ... درای قلبتو وا کن ... صدای قلبمو بشنو .. من چه کردم با دل تو .... کاش توی لحظه ی آخر عشقو تو نگام می خوندی..... "


    " بارونو دوست دارم هنوز ... چون تو رو یادم میاره ... "


    "تو که بارونو ندیدی .... گل ابرا رو نچیدی ... گله از خیسیه جاده های غربت می کنی ... "


    " وقتی که دلتنگ می شم و همراه تنهایی می رم.... داغ دلم تازه می شه "


    "من به یاد عطر بارون زده ی گلای پونه ... می کشیدم پای خستم و تو جاده ... به هوای بوی خونه "
    "تو باروون که رفتی ... شبم زیر و رو شد ... یه بغض شکسته رفیق گلو شد ..."


    " چشمای منتظر به پیچ جاده .. دلهره های دل پاک و ساده ... پنجره ی باز و غروب پاییز .. نم نم باروون توی خیابون خیس ... یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه .... سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه .... غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده ... برام یه یادگاریه جز اوون چیزی نمونده "

    ....
    گفتم:
    پیامبرم!
    نامه‌ها را به صندوق‌های پستی شما می‌رسانم
    گفت: پس معجزه کن
    معجزه كردم
    روبه‌رویم نشسته بود
    ... تو كه رفتی!
    ماه هم راهش را گرفت و رفت
    و مسیری از مورچگان
    که قی‌شده‌های دیروز را می‌برند
    می‌گویم: سلام
    کسی جوابم نمی‌دهد
    پس خدانگهدار می‌گویم!
    شاید از سر اتفاق
    کسی دست‌هایش تکان بخورد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا