من عاقبت ازینجا خواهم رفت.. پروانه ای که با شب می رفت.. این فال را برای دلم دید.. دیری است .. مثل ستاره ها چمدانم را.. از شوق ماهیان و تنهائی خودم.. پر کرده ام ، ولی.. مهلت نمی دهند که مثل کبوتری.. در شرم صبح پر بگشایم.. با یک سبد ترانه و لبخند.. خود را به کاروان برسانم ... اما ،. من عاقبت از اینجا خواهم رفت ... پروانه ای که با شب می رفت ،.. این فال را برای دلم دید ...