دردهای من جامه نیستند تا زتن در اورم
جامه یا چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در اورم
نعره نیستند تا ز نای جان در آورم
دردهای من نگفتنی ست
درد های من نهفتنی ست
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد' مردم زمانه است
مردمی که کفش هایشان درد میکند
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام هایشان
جلوه ی کهنه ی شناسنامه هایشان درد میکند
ولی من تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی درونم
درد میکند...
سلام عذر میخوام بابت حرفم خدا مادرتون رو شفا بده بازم ببخشید دردناک ترین موهبتش نصیب من شد اما برام لذت بخش بود همش گاهی دعواش میکردم گاهی اشتی اما حیف یه دوست داشتم به نام ساسان فوت شد یه عشق داشت بهخ نام پانتها میگفت حاظرم پول بدم پانتها برام بخنده یا صدام کنه میگفت نمیدونی چه حسیه ما همش مسخره میکردیم الان نه ساسان هست نه بهار (عشقم) اگه اون حاظر بود پول بده من الان حاظرم جونمو بدم تا فقط صداشو بشنوم این دل بی همه چیزم اروم بشه