يكي گفت تنهاترينم من بهش گفتم خودت باش
اون مي گفت عاشق شدم من، گفتمش خودخواه يه كم باش
اون مي گفت آروزهام بود وقتي رفت هيچي ندارم
اون مي گفت دنيام همون بود ديگه دنيايي ندارم
اون مي گفت كه زندگيشو خيلي راحت ازش دزديد
اون همه حرفاش همين بود ، فكر كردن به دزدي پليد
اون مي گفت اميد ندارم پس ديگه كاري ندارم
اون مي گفت بدونِ اميد ، مُردَم و جايي ندارم
اون مي گفت احساس من مُرد، خدا هم از خاطرم بُرد
زندگيم رفت و تموم شد ، خدا هم دور شد و دور شد
مي دونم قلبش شكستست ، نبض داره اما يه مُردست
شب و روز دعاش كنيم تا ، ببينه خدا هنوز هست