(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تو همانی که هر شب...
    چشمهایم را که میبندم...
    درست میان فکرهایم هستی...
    بخاطرت پتو بر سر میکشم...
    آنوقت...
    خاطره هایت ،
    حمله میکنند به سمتم...
    و بعد زندگی میکنم با انها...
    خیالبافی میکنم...
    تو ...
    تنها کسی هستی...
    که همزمان...
    هم آرامم میکنی...
    و....
    هم به آشوبم میکشانی.
    سازها هم مثل آدم ها
    خوشبخت و بدبخت دارند..
    نی،
    سوراخ سوراخ می شود
    تنبک،
    مدام توسری میخورد..
    کمانچه را سر و ته می کنند
    تیغه بر گلویش می کشند..
    تار را اما..
    در آغوش می گیرند و می نوازند.
    اسمش چیست؟
    این حس،
    این حال؛
    همین ڪه وقتے به تو فڪر میڪنم...
    از گوشه ے لبهایم لبخند چڪه میڪند!

    اسمش چیست؟
    این ڪار،
    این رفتار؛
    ڪه نشسته ام و تو را مو به مو مرور میڪنم و عطر موهایت گیجم میڪند؟

    اسمش چیست؟
    این رویا،
    این خیال؛
    ڪه تو از دور مے آیے و انار هاے باغ شعرم...
    ڪال ڪال، سینه چاڪ میڪنند؟
    اسمش را...
    چه بگذارم ڪه تو،
    دوستت دارم معنے اش ڪنی؟
    اصلا بعضي از ما آدمها تمايل به خودآزاري داريم
    خوشمان مي آيد خودمان را زجر بدهيم
    ميرويم آنجاها كه نبايد
    ميبينيم عكسهايي را كه نبايد
    گوش ميكنيم به آهنگهايي كه نبايد
    تمامِ فولدرهايي كه سالها مخفي بودند را باز ميكنيم و ساعتها در آن غرق ميشويم...
    كافه اي را ميرويم كه در آنجا يكبار از دنيا رفتيم
    صفحه اي را روزي صدبار رِفرِش ميكنيم كه از حالش باخبر شويم...
    ميدانيد...
    مقصر خودمانيم
    خودزني ميكنيم
    و از همه انتظار داريم كه ما را درك كنند...
    در جلسه امتحانِ عشق

    من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!

    یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..

    درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!

    در این سکوت بغض‌آلود

    قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!

    و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!

    عشق تو نوشتنی نیست..

    در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!

    وقت تمام است.


    برگه‌ها بالا...
    ﺧﻄﺎﯾﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﺩﻡ .....
    ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺳﯿﺐ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﭘﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ !!!...
    ﻭﻟﯽ ... ﺁﺩﻡ ! ﻧﮑﻦ ﺑﺎﻭﺭ ...
    ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﭘﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ؟!!!
    ﺧﻄﺎﯾﺖ ... ﻋﺸﻖ ﺣﻮﺍ ﺑﻮﺩ ...
    ﮔﻤﺎﻧﻢ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩﯼ !!!!
    ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯼ ...
    ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﻮﺍ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﭼﯿﺪﯼ؟ !!!
    ﭼﻪ ﺭﺍﺯﯼ ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ؟؟ !!
    ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﮐﺮﺩﯼ ...
    ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺎﻭﺍﯼ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ...
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺑﻬﺎﻡ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ...
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ...
    ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ،
    ﭼﻨﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﻘﻮﻃﯽ ﺗﻠﺦ ...
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﺑﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!!
    سلام...
    باشه دوستم ، آخه متنات نشان از دل گرفته بود انگار...
    امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه:gol:
    ای آیه‌ی مکرر آرامش!
    می خواهمت هنوز ...
    آری هنوز هم
    دریای آرزوی تو
    در این دل شکسته‌ی من موج می زند
    راهی به دل بجو ...

    حمید مصدق
    سالهاســت،
    نبودنت در شبــهای پاییز،
    یک ساعت زودتر، شروع می‌شود!

    ناصر رعیت‌نواز
    اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود.
    تو گندم را, بی اعتبار کردی...!

    عیسی صمدی
    دلم
    یک نسخه
    شعر می خواهد
    که تو برایم بپیچی
    آنهم به رایگان
    من
    مبتلا شده ام
    به درد نبودنت.........
    زنان زیبا ؛ شبیه پرنسس های دیزنی لند و باربی نیستند ... شبیه واقعیتن ...
    شبیه زنی که گاهی دست های خیسش را با دامنش پاک می کند، واشک هایش را با سر آستین ش ... نه چشمان آبی دارند ؛ نه ناخن هایشان همیشه لاک زده ؛نه نگران پاک شدن رژ لب هایشان ...!
    زنان زیبا ، زنانی هستند که خود را باور دارند و می دانند که اگر تصمیم بگیرند قادر به انجام هر کاری هستند، در توانایی و عزم یک زن که مسیرش را بدون تسلیم شدن در برابر موانع طی می کند، شکوه و زیبایی وجود دارد. در زنی که اعتماد بنفسش از تجربه ها نشأت می گیرد، و می داند که می تواند به زمین بخورد، خود را بلند کند و ادامه دهد...
    منتظر کسی باش که
    حتی اگر

    در ساده ترین لباس بودی
    حاضر باشد

    تو را به همه دنیا نشان دهد

    و بگوید :
    "این دنیای من است"
    ما آدم بزرگ ها هم که در یک جمعه ی زمستانی دلمان بگیرد ،
    دوست داریم مثلِ بچه ای که پشتِ ویترینِ مغازه ای بهانه می گرد ،
    پایمان را به زمین بکوبیم
    و بگوییم "من می خواهمش ،
    همین حالا"
    و بعد کسی بیاید
    در آغوشمان بگیرد و

    بگوید :
    "قربانِ اشک هایت بروم
    گریه نکن
    چشم عزیزکم
    اگر می‌دانستم
    این آخرین دقایقیست که تورامی‌بینم
    به تو می‌گفتم دوستت دارم
    و نمی‌پنداشتم توخوداینرامی‌دانی
    همیشه فردایی نیست تازندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌هابه مادهد

    گابریل مارکز
    میدانی؟
    هیچ کس،
    هیچ چیز را
    واقعا فراموش نمی کند...
    فقط آدم ها
    یک وقت هایی
    از به یادآوردن خسته می شوند..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا