(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پاییز یک دختر ناشی بیشتر نیست

    که نمی داند چطور باید عاشق باشد!
    يلدا منم
    ڪہ در آخريڹ نفس‌هاے پاييز
    آمدنٺ را
    بہ انٺظار نشسٺہ‌ام ...
    ٺا
    ردّ قدم‌هايم را
    در سپيدے برف‌ها
    گـــُم نڪرده‌اے
    بيا
    ڪہ دقيقہ‌اے بيشٺر
    بلنداے عشق را
    جشڹ بڪَيريم
    "یلدا"
    همان معشوقه یِ ازخود گذشته و خیانت دیده ی پاییز است،که خودش را عقب میکشد...
    تا دستان پاییز و زمستان به هم برسد.
    میگویند شب یلدا...
    طولانی ترین شب سال است ...
    اما طولانی ترین چیز ....
    انتظار من است برای آمدن تو که هیچوقت سرنمیرسی...
    سلاااااااام گلم...
    ممنون تو خوبی عزیزدل؟چند روز نبودی....
    خواهش میکنم بانو...
    و ممنون ازت بابت پیامای قشنگت:heart::gol::love:
    دنیا

    جای خوبی

    برای شاعر شدن نیست

    این بار که برگردم

    درخت می‌شوم
    خودم گفتم

    تو با تمام زن ها فرق داری

    خودم گفتم

    گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند

    اما تو هیچ وقت نفهمیدی

    عشق برای من چه رنگی‌ست!

    روبه رویت بارها از باران های

    مانده در گلویم گفتم

    از خیال قبل ِ از آمدنت

    که این همه شعر را

    در پاکت دلم گذاشت.



    صحبت ِ گلایه نیست عزیزکم!

    اما فکر می کردم تنها کسی هستم

    که قلبش اندازه ی مشت توست!

    بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی!

    امروز چیزی نمانده بود برای همیشه

    قهر کند و بایستد!



    این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم

    دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود

    تو به خودت نگیر!

    قلب من انداره ی مشت توست

    شکست هم فدای سرت!
    تنهایی

    خیابانی است

    که با تو

    از آن عبور می کنم

    اما

    در میان راه

    دستم را رها می کنی

    و من می مانم وُ

    بوق ممتدی

    که گوش زندگی ام را

    کر می کند...
    یک روز از فکر کردن به تو دست می کشم

    می روم سراغ کارهای ناتمام

    شعرهای نگفته

    نشست و برخاست با سایه ها

    خیابان گردی های بی سلام.

    کارهایم که تمام شد

    من می مانم و یک عالمه وقت

    من می مانم و تحمل ثانیه های سخت!

    آن وقت می نشینم و

    سر فرصت

    به تو فکر می کنم.
    سلول انفرادی

    می‌تواند زندانی را

    عاشق زندانبانش کند

    یعنی تمام جهان خلاصه شود

    در لحظه ای کوتاه...

    ساعت‌ها بنشیند چشم به راه دقیقه ای که

    آن دست‌ها

    دریچه‌ی کوچک را کنار می‌زند

    و ظرف غذا را

    روی زمین می‌گذارد

    ...

    عظمت این عشق

    از بزرگی تو نیست

    از تنهایی من است!
    اندوهت را به برگ ها بسپار تا باد پاییزی آن را ببرد.آخرین لحظه های
    پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ.
    پیشاپیش شب یلدا مبارک:redface:
    به گمانم یلدا
    ماجرای دختریست ...
    که در یکی از شب های زمستان
    بخاطر دلتنگی اش ...
    یک دقیقه بیشتر از خدا گرفت ...
    تا معشوقه اش را در دل شب ...
    پیدا کند ...
    ببخشید من نتم الان سرعتش خیلی پایین اومده ببخشید دیر جواب میدم...رو اعصابه:razz:
    عزیزمی خانومی
    مرسی مرسی...
    تو هم مواظب خودت باش عزیز دل
    فعلا گلم:gol::gol:
    سلام بر عشق خودم:smile:
    ممنون خوبم تو خوبی عزیز دل؟
    هیچی یه خورده دلم گرفته چیزی نیست گلم....چه خبرا؟کارت تموم شد؟
    ممنون بابت متنای قشنگت.
    خیلی دلتنگم اما نمی دانم،
    خیلی را چگونه بنویسم،
    که خیلی دیده شود؟
    خیلی وقت است

    دلم نوشتن می خواهد

    واژه هایم با این دل راه نمی آیند

    نمی دانم چرا حرفهایش را انتقال نمی دهد

    له می شود زیر سنگینیه کلمات...

    پای گودی چشمهایم که می نشینی

    بارانی ات را بپوش...

    چترت را با خور بیاور

    من فرزند پاییزم...
    می گویند:

    واژه هایت بوی شکستن می دهد...

    سوء تعبیر شده...........................

    فقط چند ترک ساده است....

    تو نگران نباش...

    تا روز دیدنت سر پا می مانم...

    قول میدهم...
    نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام

    فرسنگها هم دور باشی

    هوایت که به سرم بزند

    می نشانمت... کنار رویا هایم

    دستهای دلواپسی ام را

    قفل میکنم به بودنت...

    تو...

    همان جان منی...

    که گاهی می رسی به لبهایم...


    هیچگاه فکر نمی‌کردم بعد از تو، دوست داشتن، تا به این اندازه سخت شود؛
    آنقدر سخت که حتی دیگر نتوانم خودم را هم دوست داشته باشم!
    آن روز که رفتی تابستان بود ...
    هوا سرد شد، آسمان تیره شد، باران بارید و تمام گنجشک‌ها برای همیشه از
    کوچه ما رفتند ...
    و من بعد‌ها فهمیدم تمام این‌ها، یعنی تو، دیگر باز نخواهی گشت!

    پاییز شد بعد از رفتنت ...
    خزان شد!
    و خزان ماند!
    و من چقدر دیر فهمیدم که تمام این‌ها یعنی تو، دیگر باز نخواهی گشت!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا