رجایی اشکان
پسندها
15,544

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﺯﻣﺎﻥ ﭼﻴﺰ ﻋﺠیبیست
    ﻣﻴﺪﻭﺩ ...
    ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺮﻭﺩ..
    ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ ﻳﺎ ﻛﻬﻨﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻳﺎ ﻋﻮﺽ !!
    ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻳﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺸﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻴﺸﻮﺩ !!!
    ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺛﺎﺑﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻧﻰ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ
    ﺭﻓﺘﻨﻰ !!!
    ﻣﻦ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻢ
    ﺯﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻯ ﻭﺍﻗﻌﻰ ....
    ﺁﺩﻡ ﻫﺎیی ﻛﻪ ﻧﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﺪ ﻧﻪ ﺯﻣﻴﻦ !
    مواقعی هم هست،
    که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد،
    بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند !
    زن ها ...
    همه ی زن ها،
    برای یک بار هم در زندگانی شان که شده،
    چمدان های شان را بسته اند !
    آدم این کار را می کند که، نگهش دارند
    دریک روز برفی زن جوانی بالباس کرمی درجاده رانندگی میکرد ناگهان لاستیک ماشین پنچرشد وزن ناچار شد ازماشین پیاده شودتاازراننده گان دیگر کمک بگیرد

    اتومبیلها پی در پی رد میشد وهیچ توجه ای به زن نمیکردند وحدود چهل وپنج دقیقه زن برای کمک ایستاده بود ولی هیچکسی برای کمک او ازاتومبیلش پیاده نشد

    بلاخره یک ماشین بسیارقدیمی کنار زن ایستاد ومرد جوانی پیاده شد .
    زن درابتدا خیلی ترسیده بود ولی برخود مسلط شد مرد بابسیار مودبانه پرسید خانم چه کمکی میتوانم ؟

    زن توضیح داد که ماشینش پنچر شده و هیچ کسی برای کمکش پیاده نشد
    مرد جوان از او خواست تا داخل ماشین منتظر باشد چون دقیقه های زیادی برروی خیابان در سرما مانده است ...

    دقایقی گذشت ومرد برف روی شیشه را پاک کرده گفت درست شد.
    زن اضافه از پول پنچرگیری را برداشت وبسوی مرد کرد وگفت تشکر که کمکم کردی
    مرد جوان ، پول را باادب بطرف زن برد وگفت این کاررا فقط بخاطر خدا انجام داده ام اما درعوض خواهشی دارم لطفا آخرین کسی نباشید که کمک کند.
    ازهم خداحافظی کردند ومرد سوار ماشین خود شد ورفت

    زن که بشدت گرسنه شده بود طرف اولین رستوران به راه افتاد.
    بداخل رستوران نشسته بود که زن جوانی که ماه های اخیر بارداری اش بود بالباس گارسونی بطرفش آمد وبه مهربانی پرسید چه میل دارید ؟

    زن غذای 80دالری سفارش داد وپس ازینکه غذارا تمام کرد یکصد دلار را به زن داد
    زن گارسون رفت تا بیست دلار را بیاورد
    زمانیکه آمد زن رفته بود ویک یاداشتی روی میز گذاشته بود که درآن نوشته بود آن بیست دلار وچهارصد دلار که زیر دستمال کاغذی است بردار تا هنگام زایمان دچار مشکل نشوی ودرعوض سعی کن آخرین کسی نباشی که کمک میکند
    شب شوهر زن جوان محزون بخانه آمد ورو سوی خانمش کرد وگفت امروز هیچ کار نبود واینک زایمان توهم نزدیک است پول زایمان را ازکجا بیاریم درحالیکه جز یک ماشین کهنه دیگر هیچ چیزی نداریم

    زن باکمال تعجب ماجرای آن روز را بیان کرد که زن شیکی بالباس کرمی وارد رستوران شده بود و420دالر برایش کمک کرد و درعوض خواست تا آخرین کسی نباشد که کمک میکند ...

    قطره ای اشک از گوشه چشم مرد فرو ریخت وبرای همسرش تعریف کرد که امروز صبح کنار جاده این زن رافقط بخاطر خدا کمک کرده بودم وازاو خواستم که آخرین کسی نباشد که کمک میکند ...

    اینجاست که میگن باهردست که بدهی باهمان دستم میگیری
    گاهی دلم میسوزد که چقدر میتوانیم مهربان باشیم اما نیستیم

    چقدر میتوانیم باگذشت باشیم اما نیستیم
    گاهی دلم میسوزد که چقدر میتوانیم کنار هم باشیم ولی ازهم فاصله میگیریم
    چقدر میتوانیم دل بدست آوریم اما دل میسوزانیم

    یادمان باشد که این نیکی است که دوباره به خود ما برمیگردد ...
    در خیالات خودم
    در زیر بارانی که نیست
    می رسم با تو به خانه،
    از خیابانی که نیست

    می نشینی روبرویم،
    خستگی در میکنی
    چای می ریزم برایت،
    توی فنجانی که نیست

    باز ميخندی و ميپرسي
    كه حالت بهتر است؟!
    باز میخندم که خیلی،
    گرچه میدانی که نیست

    شعر می خوانم برایت،
    واژه ها گل می کنند
    یاس و مریم میگذارم،
    توی گلدانی که نیست

    چشم میدوزم به چشمت،
    مي شود آیا کمی
    دستهایم را بگیری،
    بین دستانی که نیست..؟!

    وقت رفتن می شود،
    با بغض می گویم نرو...
    پشت پایت اشک می ریزم،
    در ایوانی که نیست

    می روی و
    خانه لبریز از نبودت می شود
    باز تنها می شوم،
    با یاد مهمانی که نیست...!
    ﺻﺪ ﻣﺴﺎﻓـــــــﺮ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻋﺎﺷــــــﻖ
    ﻧﺒـــﻮﺩ ...
    ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺘﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ
    ﺻـــﺎﺩﻕ ﻧﺒﻮﺩ ...
    ﻫﻴﭻ ﻛـــــــﺲ ﺁﻳﻨﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺩﺳـــﺘﺶ
    ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
    ﺗﻮﺷﻪ ﺍﻱ ﺟﺰ ﻛﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺏ ،ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ
    ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
    ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺑﻲ ﭼﺘﺮ ﺩﺭ ﺑــــــــﺎﺭﺍﻥ
    ﺷــﻴﺪﺍﻳﻲ ﻧﺮﻓﺖ ...
    ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺗﺎ ﮔــــــــﻢ ﺷﺪﻥ ﺗـــﺎ ﻣﺮﺯ
    ﭘﻴﺪﺍﻳﻲ ﻧﺮﻓﺖ ...
    ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺑﺎ ﻫﻤﺮﻫــــﺶ ﺍﺯ ﻓﺼﻞ ﺩﻝ ﻛﻨﺪﻥ
    ﻧﮕﻔﺖ ...
    ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮ ، ﺍﺯ ﺳﻔـﺮ ، ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ، ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ
    ﻧﮕﻔﺖ ...
    من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
    از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم

    روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
    از در آمیختن شادی و غم دلتنگم

    خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
    من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم

    ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
    به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم

    حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم
    دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم

    نشد از یاد برم خاطره دوری را
    بازهرچند رسیدیم به هم !دلتنگم.

    فاضل نظری
    سلام
    خوبین اشکان همیشه عزیز؟
    داداش گلم، ممنون از عکسای قشنگ و متن های زیبا که لطف کردین و فرستادین.
    سلامت باشید.
    :smile::gol:
    به عرشه بیا
    با بادها به توافق رسیده ام روسری ات را هوایی کنند
    بیا و سکان را بگیر
    برایت با دست های گشوده خواهم چرخید
    اول قطب را نشان خواهم داد
    بعد عقربه هایم دورت حلقه میشوند
    من عکس تو را
    بادبان به بادبان کشیده ام
    تا چشم فانوس ها روشن شود
    . خیالت راحت ، پیدامان نخواهند کرد
    دریا
    رد پای هیچ کس را به یاد نسپرده
    فقط مشکلی کوچک هست ناخدا !
    به ستاره های دریا شک کرده ام
    و حتی لباسم فهمیده
    با این لکه ی زرد بالای سرمان
    هرگز خشک نخواهد شد
    خوب که دقت میکنم
    چیزی که صف خرچنگ ها می برند
    انگشت های من است
    و ماهی ها
    در سرم
    به تو فکر میکنند ...
    کیانوش خان محمدی.
    می توان عاشق بود
    به همین آسانی...
    من خودم
    چندسالی ست که عاشق هستم
    عاشق برگ درخت
    عاشق بوی طربناک چمن
    عاشق رقص شقایق درباد
    عاشق گندم شاد!
    آری
    میتوان عاشق بود
    مردم شهر ولی می گویند
    عشق یعنی رخ زیبای نگار!
    عشق یعنی خلوتی با یک یار!
    یا به قول خواجه،
    عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
    من نمی دانم چیست
    اینکه این مردم می گویند...
    من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم...
    عشق را اما من،
    با تمام دل خودم می فهمم !
    .
    عــــــشق یعنی رنگ زیبــای انــار ♥
    .
    فروغ فرحزاد
    می گویند:

    هرگز:
    به آدمهای مهربان زخم نزنید چون , گوشه قلب خدا زخمی میشود...
    آدمهای مهربان , در مقابل خوبی هایِ یکطرفه , هرگز احساس حماقت نمیکنند ، چون خوب بودن , برای آنها عادت شده است آدم های مهربان , از سر , احتیاجشان , مهربان نیستند آنها , دنیا را کوچکتر از آن میبینند , که بدی کنند...
    آدمهای مهربان , خود انتخاب کرده اند,که , نبینند , نشنوند و به روی خود نیاورند . * نه اینکه نفهمند* هزاران فریاد , پشت سکوت آدمهای مهربانست سکوتشان را , به پای بی عیب بودن خود , نگذارید!!!
    تنهــایـم …
    اما دلتنگ آغــوشی نیستــم…
    خستــه ام …
    ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم…
    چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز…
    ولــی رازی نـدارم…
    چــون مدتهــاست دیگــر کسی را “خیلــی” دوست ندارم…
    فقط خیلـی هـا را دوست دارم …
    .
    .
    .
    این روزها
    با میکاپ
    کوسه ها، پری دریایی می شوند . . .
    آهای تو که پشت پنجره قلبم آواز می خوانی،
    دندان هایت را نشان بده . . .
    .
    .
    .
    میخواهم مدتی بخوابم!
    نمی دانم چند روز؟
    شاید روزی بیدار شوم
    و دنیا به شکل دیگری باشد
    و قلب آدم ها…
    .
    .
    .
    گاهے سکــــــــوت ، همان دروغ است !
    کمـــے شیک تر، روشنفکــرانـه تر
    و با مسئولیت کمتر !
    .
    سخت است
    گفتن حرفی که راه به جایی نمیبرد
    جز استخوانی در گلو
    سخت است فریب داس
    در نوازشهای رقصان گندمها و باد
    سخت است
    فهم هایی که مرا درخود
    میدرد به چنگ
    میسوزد به شعر...
    می گیرد به دندان...
    میبارد به باران...
    اما حیف ...
    هرچه من کدخدا میشوم به ده...
    تو هی می چری به دشت
    گاه گوسفندان...
    ومن شعرم را انگار چوپانی
    رها کرده ام در گله....
    نشخوار قافیه های مرا
    نوش کن به راه
    بنویس به شعر....
    گوسفندانه بچر...
    گوسفندانه بخر...
    گوسفندانه ببر......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا