رازیگرشرق7
پسندها
1

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حسین بیشتر از آب،تشنه لبیک بود.افسوس که بجای افکارش ،زخمهایش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی و تشنگی خواندند.(دکتر علی شریعتی)
    التماس دعا....
    میدوی برسی به خورشید اما خورشید غروب میکنه و تورو دورمیزنه ودوباره از پشت در میاد
    در واقع خورشید همون خورشیده ولی تو یک روز پیرتر ویک گام به مرگ نزدیکتر
    نگاه میکنی به پشت و میبینی 10 سالو پشت سر گداشتی و هرگز صدای صوت اغازو نشنیدی
    فعلا بازار خراب اقتصاد مریض
    مملکت تحریم و.......
    میتونم کمکت کنم.
    برام تعریف کن
    ممنون
    یه تاپیک زدم الان
    برو ببین عکس بچه گیمم هست (تو آلبوم)
    نظر یادت نره
    مرادر تنش غسل تعمید داد
    به من اسم شب اسم خورشید داد
    برایم از شاخه برگی جداکرد و گفت جنگل شو شاعر
    سلاااااااااااااام

    چطوریایی؟....

    اومدم....

    مرسیییییی ک ب یادم بودی تو یادت بودم وقتی نبودم....
    جملرو داشتی؟
    فک کنم ادبیات کاره خودشو کرده....

    مرسیییی از محبتت...

    همواره سالم باشیو سرزنده...

    روزگار بهار....

    شب قشنگ...

    شاد زی...
    سلاااااااااااااام

    چطوریایی؟....

    اومدم....

    مرسیییییی ک ب یادم بودی تو یادت بودم وقتی نبودم....
    جملرو داشتی؟
    فک کنم ادبیات کاره خودشو کرده....

    مرسیییی از محبتت...

    همواره سالم باشیو سرزنده...

    روزگار بهار....

    شب قشنگ...

    شاد زی...
    محرم در همین حوالی است. در ذهن من غوغایی است. عاشورا تمام خوابهای من را پر می کند. کربلا همین نزدیکی است جلوی چشمان من ایستاده سرهای بریده تن های بی سر . شانه های بی دست و دستهایی که در دستهای خدا حلقه می خورد.

    التماس دعا
    حتی اگر نباشی...

    می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
    می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

    محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
    یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

    بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
    یا کودکان خفته به گهواره تاب را

    بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
    یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را

    حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
    چونانکه التهاب بیابان سراب را

    ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
    با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
    اتظار خبری نیست مرا نه به یاری نه به دیارو دیاری باری
    باشه میرم اونجا که بوود چشمیو گوشی باکس
    مداد رنگیها مشغول کارکردن بودند به جز مداد سفید.هیچکس به او کار نمی داد.همه می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری.یک شب مداد رنگیها تو سیاهی شب گم شده بودند.مداد سفید تا صبح کار کرد .ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچکتر شد صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد
    همواره اینرا با خود بخوان :
    رویاها تجدید نشدنی است ؛ مهم نیست سن و شرایط ما چیست ، مهم آنست که هنوز توانائی های دست نخورده ای در درون ما وجود دارند و زیبائی تازه ای در انتظار ظهور است!
    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم

    در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید

    یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
    پر گشودیم در آن خلوت دلخواسته گشتیم
    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای **نگاه**ت

    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
    شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ

    یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن!
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب آیینه عشق گذران است
    تو که امروز *نگاه*ت به *نگاه*ی نگران است
    باش فردا که دلت با دگران است
    تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!

    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
    سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
    نتوانم

    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
    چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
    اين بار وقت عزيمت
    مرا خبر نكردند
    و نمي دانم
    وقتي آسمان
    سراغ *نگاه* زلالت را
    از چشمانم گرفت
    با چه رويي از نبودنشان
    سخن بگويم

    كاش مي دانستم
    از كدام طرف مي روي

    و كاش كسي بود كه به من بگويد
    وقتي نيستي
    چگونه به شكوفه هاي نسترن بفهمانم
    كه انگشتان مهربانت
    براي نوازش هرروزه نمي آيد

    اين روزها تمام كوچه هاي خيس و
    سنگ فرش هاي نمناك
    جاي پاي مرا از روي خود پاك مي كنند
    و حتي ستاره هاي چشمك زن
    از خاطر مي برند
    كه شب هاي قبل براي آنكه *نگاه*شان كنم
    چقدر با من دالي بازي كردند

    وقتي نيستي
    حتي پنجره ها از من روبرمي گردانند
    و من روزهاي نبودنت را
    روي شيشه بخار گرفته
    نقاشي مي كنم
    چشمهایم بارش یکدست باران را
    چنان دنبال می کند
    که گویی درنمناکی نفس های قطره هایش
    ردی از *نگاه*های ساکت تورا
    جستجو می کند.

    ***

    لحظه های عاشقی ام وقتی بارانی می شود
    سراسر خواهش می شوم
    برای گرفتن دستانت
    زیر چکه کردن بی بهانه ای که
    بی دلیل آغاز می شود
    و لحظه ای بعد پایان می یابد.

    ***

    باران بی قراری هایم که باریدن می گیرد
    سکوتی عاشقانه لبهایم را
    به خاموشی دعوت می کند
    و* نگاه *هایم شررهای عشق را
    پشت پلک های خیسم پنهان می کند.

    ***
    باران که می بارد
    تنها چیزی که لذت شکوه بارش را
    کامل می کند
    *نگاه*ی است که بی هوا
    از چشمان آفتابی ات
    به دیدگان مشتاق من
    می نشیند.

    ***
    و حس از همیشه عاشق تر بودن
    چنان سراغ ثانیه هایم را می گیرد
    که همچون قطره های باران
    سبکبال و پر التهاب
    برآستان حضور همیشه مهربانت
    فرود می آیم .

    ***
    امروز من می بارم
    و با قطره قطره این باران
    جاری می شوم
    تا لحظه ای که
    سرتاپای وجودت را بوسه باران کنم
    شعر مرا *نگاه* می کنی

    بازی عجیبی ست

    شعر* نگاه* تو

    روی قافیه های دلم می نشیند

    و زبانم

    این دیوانگی را می سراید
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا