دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خواب خواب خواب

    او غنوده است

    روی ماسه های گرم

    زیر نور تند آفتاب


    از میان پلک های نیمه باز

    خسته دل نگاه می کند


    جویبار گیسوان خیس من

    روی سینه اش روان شده


    بوی بومی تنش

    در تنم وزان شده


    خسته دل نگاه می کند

    آسمان به روی صورتش خمیده است


    دست او میان ماسه های داغ

    با شکسته دانه هایی از صدف


    یک خط سپید بی نشان کشیده است
    دوباره پاییز…
    اما نه "فصل خزان" زرد!
    دوباره پاییز…
    اما نه فصل اندوه و درد!
    دوباره پاییز…
    فصل زیبای سادگی…
    دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی!
    پاییزت قشنگ...♥
    جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
    هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

    هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
    که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

    پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
    کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

    به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
    چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

    بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
    چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

    ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
    کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...
    اینجا که من رسیده ام …
    ته دنیای بدون تو بودن است!!
    همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
    ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
    خوب تماشا کن…
    دلم هم تنگ نشده!
    یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
    تو باش و دل من و همه فریادهایی که
    می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد


    در دایره حضورش تو را به من نشان دهد


    می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم


    هر وقت دلم هوای تو را کرد


    عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند


    می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم


    که هروقت امواج پر تلاطم یادها


    خواستند قایق احساس مرا بشکنند


    دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد


    می خواهم امشب با تمام قلب هایی که


    احساس مرا می فهمند و می شنوند


    پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار مرا هم شنیدند


    عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....
    یک نفر مرا در ایستگاه شب


    جا گذاشته است


    درست مثل چمدانی که


    تو جا گذاشتی اش پیش من


    برای من نه


    برای چمدان ات برگرد !
    اینجا که من رسیده ام …
    ته دنیای بدون تو بودن است!!
    همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
    ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
    خوب تماشا کن…
    دلم هم تنگ نشده!
    یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
    تو باش و دل من و همه فریادهایی که
    می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

    در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

    می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

    هر وقت دلم هوای تو را کرد

    عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

    می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

    که هروقت امواج پر تلاطم یادها

    خواستند قایق احساس مرا بشکنند

    دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

    می خواهم امشب با تمام قلب هایی که

    احساس مرا می فهمند و می شنوند

    پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار مرا هم شنیدند

    عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....
    یک نفر مرا در ایستگاه شب

    جا گذاشته است

    درست مثل چمدانی که

    تو جا گذاشتی اش پیش من

    برای من نه

    برای چمدان ات برگرد !
    کوله بارم بر دوش ، سفری باید رفت...

    سفری بی همراه ،

    گم شدن تا ته تنهایی محض ،

    یار تنهایی من با من گفت:

    هر کجا لرزیدی ،

    از سفرترسیدی ،

    تو بگو ، از ته دل

    من خدا را دارم...

    سلام

    خوبم مرسی شما خوبین؟؟؟؟

    خواهش می کنم که درخواست دوستی منو پذیرفتید دکتر جون
    سلام عسیسم من اومدم تو کجایی خب چرا پم خصوصی ندادی؟
    :biggrin:

    ایشالا.;)

    من برم بخوابم دیگه..شب بخیررررر.:gol:
    آره اگه بیای خوشحال میشم.:smile:

    باشه بگرد دنبال سوالای خوووب.:D
    :biggrin:

    مرسیییییییی.

    راستی صندلی داغم جمعه شب ساعت 12 هست.:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا