تو یادت نیست آنجا اولش بود
همان جایی که با هم دست دادیم
همان لحظه که بردی هستی ام را
به شعر بی قرار دست هایت
تو رفتی و بعد از رفتن تو
من و یاد تو با هم گریه کردیم
ت. ناچاری برای رفتن من
همیشه تشنه ی شهد صدایت
کتاب زندگی یک قصه دارد
و تو آن ماجرای بی نظیری
و حالا غصه ی من ، قصه ی توست
و شاید ماجرایم ، ماجرایت
شبی پرسیدم از تو هستی ام چیست ؟؟!؟!؟!؟!؟!
به جز راز و نیاز و ناز و تقدیر
وحالا با صداقت مینویسم
همین هایی که من دارم فدایت
الهی پر کند در ؟آشمان ها
سکوت غنچه ی سرخ دعایت