ترکیه
پسندها
49

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • selam senin alinan an chok narahat olmusham neden gechmish gun men on oldum sen brakip gitdun?


    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و رنج می برد
    از ایستادنش روی زمین
    که سیاره را سنگین تر می کند ...

    می خواهد بخار شود
    بادکنکی شود
    گره خورده با نخی
    به انگشت کودکی ...

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است ...
    وقتی شروع می کند به دویدن
    بی آنکه از جغرافی
    چیزی بداند
    تمام زمین را
    دور می زند
    آنچنان تنگ
    مرگ را در آغوش می فشارد
    که گویی نخستین معشوقش را !

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و هر صبح
    نگاه که می کند به من
    گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!

    " شبنم آذر "
    سلام عزيزم ... خوبم مرسي ... خوبي خودت؟:heart:

    قربونت برم لطف داري خييييييييلي:gol:

    مواظب خودت باش ... بوس:heart:
    از غریبگی نگو که باهاش شالهاست مانوسم اما عزیز تو کجایی؟هیچ خبری ازت نیست من اینجا دیگه کمتر میام


    از درز دنيا نگاه مي کنم
    خانه هايي با پرده هاي کشيده
    رهگذراني سر در گريبان
    با سايه هاي کشيده ...

    از درز دنيا نگاه مي کنم
    کوچه
    تا دو سوي عالم
    بي خواب است ...

    چندي است دنيا
    مرا به کناري نهاده است
    و نمي بيند
    از درز دنيا نگاه مي کنم ...

    .

    .

    .

    در پناه خداي مهربون باشي هميشه عزيزم ...



    گاهی گمان نمی كنی و می شود ...

    گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !

    گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...

    گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...

    گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...

    گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!


    baran
    ای شمع من بسوز که پروانه میرود---زین آستان صاحب این خانه میرود:crying2:
    ای شهر جدو امجدو والا سوتر من----بنگر حسین چگونه از این خانه میرود
    از نای شام ارازل کوفی نوشته اند---آل علی چرا ره مارا نمیرود
    از ما حسین چه دیده که فرمان نمیبرد----بیعت نمیکند ره خصمانه میرود
    من کی دهم به ظلت و خواری تن ای وطن----عنقا مگر به دانه پی دانه میرود؟
    آن کو نسب ز خند جگر خواره میبرد---مسجد به پشت سر سوی میخانه میرود
    یر جای باب و جد من اکنون به منبرش----فرزند هند و راده ی مرجانه میرود
    غیرت کشد اگر نکشندم به راه دین---فرزانه زیر پرچم دیوانه میرود
    هرگز حراس کشته شدن نیست در دلم---اینجا که عاقبت سوی جانانه میرود
    مادر به پای خیز و دعا کن-------به کاروان موسی تو اگر چه دلیرانه میرود
    بنگر به اکبرم که چه تعجیل میکن---عباس را ببین که چه مردانه میرود
    ای باغبان دگر بنشین بر عزای گل---فصل خزان رسیده و ریحانه میرود


    دلا محیا شو
    محرم حسین می آید ...
    ندای مکتب انسان پرورش به گوش آید ...
    دلا محیا شو
    که کاروان حسین رهسپار سوی خداست ...
    ز مردگی به درآ !
    تا تو را بیاموزد
    چگونه بودن را ...
    چگونه مردن را ...
    .
    .
    .
    التماس دعا ...


    گفت با هر سختي، آساني ست

    با هر رنج، شادي

    در دل هر غم، نشاط

    راست مي گفت او ...

    و من

    تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!


    محمد جعفری(آزاد)
    سلام تینای عزیز
    امیدوارم هر جا هستی خوبو خوش و خندان باشی خانومی.


    عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    امید، آهستگی و ملایمت زندگی را روشن و شیرین می کند، خشم و تیزی مایه رنج و بلاست.
    آهسته رو از عیب جویی می گریزد و شرم و آهستگی را دوست می دارد.


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
    خواهش می کنم عزیزم .......هر جا که هستی شاد و سلامت باشی
    عیدت مبارک :gol:
    ------------------------------------------------------------

    دیدیم که رایت علی سبز..............معجـون هـدایت علـی سبز
    در چـنبـر آسمــان آبـی................. خورشید ولایت علـی سبـز
    از باده حق سیاه مستیـم ............. امـا ز حمـایت علـی سبــز
    شیرین شکایت علی زرد............... فرهـاد حـکایت علـی سبـز
    دستار شهادت علی سرخ ...............لبخنـد رضـایت علـی سبـز
    در نامـه مـا سیـاه رویـان .............. امضـای عنـایت علـی سبـز



    سلام دوست عزیز . عید قدیر رو بهتون تبریک می گم . :gol:
    سلام
    صمیمانه عید غدیر خم را به شما و خانواده محترم تبریک و تهنیت عرض می کنم
    هر روزتان عید باد


    [IMG]


    عیدت مبارک ...

    امیدوارم توی این روز قشنگ دعاهای خوبت مستجاب بشه ...

    .

    .

    .

    التماس دعا ...


    خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ !

    می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ...

    غمی که مرا فرا خواهد گرفت

    وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ...

    و من بغض خواهم کرد

    و غرق در لذت خواهم شد ...

    می گویند

    آدمی به خدا نزدیک است ...

    بسیار نزدیک ...

    هر گاه که اندوهگین باشد ...

    هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...!


    ورق می خوریم

    همچون دفتری کهنه در باد ...

    و برگ هایمان در خاک گم می شوند ...

    و با باد همسفر

    و در آب جاری ...

    و روزی خواهد رسید

    که دیگر برگی بر این دفتر نخواهد ماند ...

    و آن روز دانه های درشت کلمات

    از هیچ متولد خواهند شد ...!
    دلم تنگ شده براي هر آنچه از دست داده ام ... چشمانم گريانند براي هر آنچه نداشته ام ... دستانم پروانه اي مي خواهند که هرگز پريدن را از ياد نبرد ... و روحم ... شوق پرواز دارد ! همراه با بادبادکي که در کوچه هاي کودکي از ميان انگشتانم رها شد ... و به آسمانها رفت تا هم بازي فرشته ها شود ...!
    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم---همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم----شدم آن عاشق دیوانه که بودم
    در نهانخانه جانم رخ یاد تو درخشید----بوی صد خاطره پیچید یاد صد خاطره خندید
    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم----پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
    به تو گفتن حذر از عشق ندانم نتوانم----سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
    روز اول که دلم به تمنای تو پر زد----چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی-----من نگسستم نپریدم نرمیدم
    .
    .
    .
    بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم؟؟؟؟؟


    نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا