تاریک وتنها
پسندها
1,806

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ترجیح میدم پول سیگاری رو بدم که صادقانه روش نوشته: سرطان زا ؛ تا پول آبمیوه ای رو که روش به دروغ نوشته: 100% طبیعی
    دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت بابا ! راست میگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !
    به اطلاع همه دوستان و آشنایان می رسانم
    از امشب
    دو شنبه
    مورخ 15/ 2/ 92
    ساعت 23
    صندلی داغ کاربر جوراب خور باشگاه، just mechanic زده میشه
    از همه دوستان خواهشمندم
    در این جشن بزرگ مارا همراهی فرمایند
    با سپاس :gol:
    من دلم می خواهد
    خانه ای
    داشته باشم پر دوست
    کنج هر دیوارش
    دوستهایم بنشینند آرام
    گل بگو گل بشنو
    هرکسی می خواهد
    وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
    یک سبد بوی گل سرخ
    به من هدیه کند
    شرط وارد گشتن
    شست و شوی دلهاست
    شرط آن داشتن
    یک دل بی رنگ و ریاست
    بر درش برگ گلی می کوبم
    روی آن با قلم سبز بهار
    می نویسم ای یار
    خانه ی ما اینجاست
    تا که سهراب نپرسد دیگر
    "خانه دوست کجاست؟ "
    فریدون مشیری
    افسوس كه سرمايه ز كف بيرون شد
    اندر دو جهان بسي جگرها خون شد
    كس نامد از آن جهان كه پرسيم از او
    احوال مسافران عالم چون شد
    من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.
    غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد.
    درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها. یه چیز دیگه بخواه. این محاله. زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.
    مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه! ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.
    غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم…!!
    زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.
    زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد…!
    زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر !
    زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره ، زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که هست…
    حالا بگو آرزوت چیه؟ زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این.
    دختر: مامان من زن این مرد نمی شم!
    مادر: چرا دخترم؟ مگه این مرد چه عیبی داره؟
    دختر: اون به جهنم اعتقاد نداره مامان!
    مادر:تو با اون ازدواج کن، من خودم کاری می کنم که جهنم رو از نزدیک ببینه!
    اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید . کورش کبیر
    تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ،
    تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
    تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
    یا فقط با گریه های بیقرا آرام شد
    بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
    خسته از این زندگی با غصه های بی شمار...
    تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ،
    تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
    تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
    یا فقط با گریه های بیقرا آرام شد
    بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
    خسته از این زندگی با غصه های بی شمار...
    مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه دیدن هم؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا