بهار00
پسندها
2,958

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هستند کسانى که از شدت دلتنگى به کُما رفته اند!
    حرف نمى زنند!
    نفس مےکشند ولى چیزى حس نمےکنند!
    فقط فکر مى کنند و فکر مى کنند و فکر مى كنند ...
    هرگز: به آدمهای مهربان زخم نزنید
    چون گوشه قلب خدا زخمی میشود...
    آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه هرگز احساس حماقت نمیکنند ،
    چون خوب بودن برای آنها عادت شده
    آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند
    آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند...
    آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند
    که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند...
    هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست
    سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید...
    مهربان باشید با مهربانان..
    همه چیز بستگی به هوای دلت دارد
    حال دلت که خوب باشد
    همه دنیا به نظرت زیباست
    آدم‌ها همه شان دوست داشتنی اند
    وهمه را می توانی ببخشی
    حتی چراغ قرمز برایت مکثی دوست داشتنی می شود که...
    لحظه‌ای پا را از روی پدال برداری و بتوانی فکرکنی
    به چیزهایی که دوست داری!
    حال دلت که خوب باشد
    حتی می شوی همبازی بچه ها
    برای عزیزانت وقت می گذاری و یک دنیا مهربانی در چهره ات نهفته است!!
    وچقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشد! .
    غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
    غنچه آنروز ندانست که این گریه زچیست

    باغبان آمد ویک یک همه گلها را چید
    باغ عریان شد و دیدند که ازگل خالیست

    باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟
    گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست

    گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
    غنچه گرگل بشود هستی او گردد نیست

    رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود
    می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست
    دل من یه روز به دریا زد و رفت
    پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
    پاشنه ی کفش فرار و ور کشید
    آستین همت و بالا زد و رفت
    یه دفه بچه شد و تنگ غروب
    سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
    حیوونی تازگی آدم شده بود
    به سرش هوای حوا زد و رفت
    زنده ها خیلی براش کهنه بودن
    خودش و تو مرده ها جا زد و رفت
    هوای تازه دلش می خواست ولی
    آخرش توی غبارا زد و رفت
    دنبال کلید خوشبختی می گشت
    خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت..
    من چیزهای ساده را دوست دارم کتاب ها را .. تنهایی را .. یا بودن با کسی که تو را می فهمد … دافنه دو موریه
    راه خونه منو یاد نمیگیره اگه واسه یه نفر صدق نکنه اون منم:cry:
    مــانـَــنــْـدِ هــیـــزُمْ هـــای مَـــصــْــنـــــوعــــی شــومـــیــنــــه

    مــــــی ســوزَمْ وَ پــایـــانْ نــَــدارَمْ

    دَرْدْ یـــَــعـْــنــــی ایــــــنْ • • • (!!)
    ☃زندگی ذره ڪاهیست ، كه ڪوهش ڪردیم
    زندگی نام نڪویی ست ڪه خارش ڪردیم
    زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
    زندگی نیست بجز دیدن یار ،
    زندگی نیست بجز عشق ،
    بجز حرف محبت به ڪسی ،
    ورنه هر خار و خسی ،
    زندگی ڪرده بسی ،
    زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
    دو سه تا ڪوچه و پس كوچه و
    اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
    ما چه ڪردیم و چه خواهیم ڪرد
    در این فرصت ڪم ؟!
    " سهراب سپهری "
    عکس ها گاهی اوقات دروغگو ترین موجودات روی زمین میشوند ،روزهایی از زندگی شروع میشود که تو دقیقه به دقیقه اش خودت را به خودت میبازی روزهایی آنقدر کلافه ای که دلت میخواهد خودت را بسته بندی کنی و با یک پست
    پیشتاز بفرستی جایی که اثری از هیچ موجود زنده ای نباشد..،،روزهایی که بغض راهه گلوتو بسته و نفس کشیدن رو واست سخت کرده!روزهایی که انگار لحظه به لحظه اش پر است از سرگیجه..پشته سر گذاشتنه این روزها فقط یک آدم آهنی میخواهد!،،روزهایی که میدانی جواب احوال پرسی گریه است و بس و در همه ی این روزها که میگذرد عکس تو همانطور آرام میماند آرام میماندآرام میماند و دروغ میگوید آدم ها را با عکس هایشان قضاوت نکنید
    عکس است دیگر ،جان که ندارد ،حرف که نمیتواند بزند..چون فقط یک عکس است..مدت بسیار زیادی است که عکس ملاک خیلی چیزها نیست ،ملاکِ خوب بودن ،ملاکِ اوضاع بر وقف مراد است ،
    ملاکِ همه چیز خوب و خوش است فقط جای شما خالی ،اصلا دلم میخواهد آن کسی را که همه ی این تصورات را انداخت گردن یک عکس بی جان پیدا کنم و بگویمش ، قربانت گردم آخر تو این همه تصورات را گذاشتی بر عهده ی یک عکس ؟یعنی یک عکس باید این همه مسئولیت بر گردنش باشد ؟از من میشنوید آدم ها را هرگز با عکس هایشان قضاوت نکنید ،
    چند وقتیست هر چه می گردم

    هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم

    نگاهم اما

    گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد

    و من همیشه به دنبال کسی می گردم

    که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
    از این عصر خسته‌ام
    برگردیم به هزاره‌های دور

    من با پوست خرسی
    که زمستان‌هایمان را خوابیده
    برای تو بالاپوشی بدوزم

    و تو با شاخ گوزن پیری
    که شکار کرده‌ای
    عکسم را
    روی دیواره‌ی غارمان بکش!

    مرا به هزاره‌هایی ببر که غروب‌ها
    با شکاری تازه به خانه می‌آمدی
    و قلب من تنها آتشی بود
    که کشف کرده بودی!

    #رویا_شاه_حسین_زاده
    از این تکرار ساعت ها...
    از این بیهوده بودن ها...
    از این بی تاب ماندن ها...
    از این تردیدها...
    نیرنگ ها...
    شکها...
    خیانت ها...
    از این رنگین کمان سرد ادم ها...
    از این مرگ باور ها و رویاها...
    پریشانم...
    دلم پرواز میخواهد...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا