سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رميدم نه گسستم
بازگفتم که تو صيادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای دردامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشيد
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پيچيد
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارندتا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهندتا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی پرواز کن
به تنهایی ...
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیاخواندن نمی دانستند
نزار_قبانی
تنهــــــــــایی …!
بی هـــــوایی …!
آدم راخفه میکند …!
گاهی هوایی شـــــدن بدون روسیاهی …! ارام ارام خاموشتـــــ میکند…!
هستند کســـــانی که ازشدت دلتنـــــگی به کمـــــا رفته اند …!
حرف نمیزنند فقط …!
راه میروند …!
نفس میکشند …!
ولی چیزی حس نمیکنند …!
فقط ‘ ‘فکــــــــــر ” میکنند …!
گرگ؛
عاطفه ندارد
رحم ندارد؛
فکرندارد...
ولی!
اگربفهمد"دوستش داری"رام میشود حتی اگر بی رحم ترین گرگ باشد...
آدم؛
عقل دارد
شعور دارد
فکردارد
ولی!
اگر بفهمد "دوستش داری" گرگ میشود حتی اگر رام ترین آدم باشد...
فرق است میان گرگی که گرگ به دنیا آمد، و آدمی که گرگ شد.
حال امروز من
یعنی یک قدم از افسردگی آن طرف تر
حتی وقتی میخندم
منظورم چیز دیگریست
درونم غوغاست
ساده میشکنم
با یک تلنگر کوچک
این گونه نبودم..!!شدم...!!!
شبت آروووم بهارجان
من به این فاجعه عادت کردم ...........
که برم ٬خسته بشم
برگردم...........
پشت بی حوصلگی ها پنهون شم ............
بشنوم...........
چیزی نگم............
داغون شم.........
همیشه عاشق آدمای مغرور بودم...
چون گفتن "دوستت دارم" خیلی واسشون سخته
ولی وقتی میگن عجیب به دلت میشینه...
میدونی چرا...؟!!
چون مطمئنی از سر عادت نگفته...
چون مطمئنی تیکه کلامش نیس...
چون مطمئنی واسه گفتنش پا رو همه ی غرورش گذاشته
چون...
چون مطمئنی "دوستت دارم" یعنی واقعا "دوستت داره"