الهام3
پسندها
321

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • رشت آسمونش واسه ما نجوميا صفا نداره.گاها ميريم بيابوناي قزوين با 2 تا اتوبوس!!!آرزومه شيراز بيام
    كاش كليپ اصليو نشون ميدادم
    اون كليپ الهي قربون شوهرم برم جالبه
    باباي
    نميدونستم فارس هستين.خوش به حالتون با اون آسمون شب تاريكتون
    گفتم كه كيفيتش فول اچ ديه.كاش ميتونستم نشون بدم
    الهي قربون شوهرم برم
    خداوندا اگر روزی بشر گردی .ز عالم با خبر گردی .پشیمان میشوی می شوی از قصه ی خلقت از این بودن از این بدعت .خداوندا تو خود دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری میکشد ان کس که انسان است و از احساس سر شار است.

    شهید مطهری
    بايد با كيفيتشو ميديدين خشكتون ميزد.10 دقيقش 1.4 گيگه!!!!!!
    گيل مستند
    امید خود گونه ای خوشبختی است، وشاید، برترین خوشبختی دنیا.( ساموئل جانسون)
    آدم های ساده را دوست دارم!
    همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!
    همان ها که برای همه لبخند دارند!
    همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند!
    آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛
    عمرشان کوتاه است!!
    بس که هر کسی از راه می رسد
    یا ازشان سوء استفاده می کند!
    یا زمینشان می زند!
    یا درس ساده نبودن بهشان می دهد!
    آدم های ساده را دوست دارم!
    بوی ناب “ آدم ” می دهند!!
    قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
    چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
    قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
    ذهن ما باغچه ایست... گل در ان باید کاشت... تا نروید علف هرز در آن زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است
    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران... از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
    پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا