ی چی بگم ک این هفته می خواستم از ذوق بمیرم:
برای بچه های هر روز میوه و خوراکی می یارن سر کلاس. این هفته میلاد بیسکوییتشو نصف کرد و نصفشو داد به من. گفتم:نمی خورم خاله، مال تواه.بخور نوش جونت. گفت:نه، مال تواه!
ینی می خواستم به لقاالله بپیوندم از ذوق! همینجور ک میریم جلو، بیشتر بم ثابت می شه چقد ماهه این پسر!
اینو یادم رفت برات بتعریفم:میلاد وقتی می خواد ادای یکی رو دربیاره، چشماشو می بنده، یه لبخند احمقانه می زنه و صدای اون فردو تقلید می کنه. ی بار ادای منو دراورد، داشتم از خنده می مردمفقط تصور کن
وای ندا اونروزی سر کلاس، سجاد تا ی قلپ از شیر طالبی شو خورد لیوانشو گذاشت کنار و قیافه اش رفت تو هم.پرسیدم:چی شده؟گفت:دندونم خون اومده. گفتم:برو بشور(فک می کردم چیز ساده ای باشه) بعدا دیدم خون ریخته رو نیمکت، موکت کف کلاس و کاشی های حیاط!
نمی دونم چ بلایی سر دندونش اومده! این هفته می خوام بچه های تیم پزشکی بگم!