یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود//وان سست عهد جز سری از ماسوا نبوددستی که گاه خنده بر آن خال میبری
ای شوخ سنگدل دلم از حال میبری
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود//وان سست عهد جز سری از ماسوا نبوددستی که گاه خنده بر آن خال میبری
ای شوخ سنگدل دلم از حال میبری
در بیستون ز ناله من گر صدا فتدیاد آن که جز به روی منش دیده وانبود//وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
در بیستون ز ناله من گر صدا فتد
نالد ز درد،کوه جدا،کوهکن جدا
ناخدا دست ز جان شست مگر لطف خدااز جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
ناخدا دست ز جان شست مگر لطف خدا
بکناری برد این کشتی توفانی را
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
و از می جهان پر است و بت میگسار هم
ما بدین شهر نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا انقدرم عقل و کفایت باشد
دل و دینم دل و دینم ببردست
برو دوشش برو دوشش برو دوش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تایکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شباهنگام که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم // بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم |
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب // مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور |
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران//تا از دلـم بشویی غمهای روزگـاران
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران//تا از دلـم بشویی غمهای روزگـاران
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد اقبال لاهوری |
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
اقبال لاهوری
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
اقبال لاهوری
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار دربادیه سرگشته شما در چه هوایید مولوی
|
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ سرود زهره به رقص اورد مسیحارا |
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
دربادیه سرگشته شما در چه هوایید
مولوی
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد// من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد// من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
دارم سخنی با تو گفتن نتوانم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دارم سخنی با تو گفتن نتوانم
وین راز درون سوز نهفتن نتوانم
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید |
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
در این درگه که گهگه که که که که شود ناگه //مشو غره به امروزت که از فردا نئی آگه
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد درو لشگر سلم و تور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست // واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست |
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |