مولاي من! تو را امام غريب مي*نامند، مي*دانم بد ميزباني بودند و در مهمان*نوازي وفا نكردند. 
مولاي من! بعد از گذشت روزگار، حال تو ميزبان ما هستي؛ تو ميزبان گريه*ها و نيازها؛ غم*ها و دلتنگي*هاي ما 
هستي. 
تو كه غريبي را احساس كرده*اي! حال غريبه*ها به آستان كرم تو چشم دوخته*اند و به دستان پر مهرت توسل 
كرده*اند. 
مولاي من! مي*خواهم از زائراني بگويم كه جاده به جاده و شهر به شهر گذشته*اند تا نفسي مهمان شوند و از مي 
عشق تو بنوشند. 
مولاي  من! مي*خواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگويم كه سجده*گاه قدوم مهمانانت شده  است؛ از كبوتران 
عاشقي كه گرداگرد حرم پاك تو مي*چرخند و تو را طواف  مي*كنند؛ از نسيم بگويم كه بيرق گنبدت را بوسه*اران 
مي*كند و عطر دلرباي تو  و اشك تمناي زائرانت را به اوج افلاك مي*برد. 
مولاي من! مي*خواهم از آسمان بگويم كه هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانيه از تو جان مي*گيرد و در 
پيشگاه شكوه تو جان مي*دهد. 
اي آفتاب مهرباني! مي*خواهم از خورشيد بگويم كه هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ مي*زند و از 
ضريح تو نور مي*گيرد. 
اي  حجت خدا! خوش به حال جاده كه از قدوم زائرانت بغض تنهايي خود را مي*شكند و  خاك پايشان را به سينه 
زخم*آلود خود مي*زند كه عمري است از طواف تو جا  مانده است. 
خوش به حال رواق*ها، درها و ديوارهايي كه از نفس مهمانانت پَِر مي*گيرند و به ضريح پاك تو مي*رسند.خوش به 
حال مناره*ها وكاشي*ها! 
حال  در سالروز طلوع جاودانه تو اي شمس*الشموس، از راه دور به ميعادگاه  عاشقي تو چشم دوخته*ايم تا از جام 
كرامتت جرعه*اي بنوشيم. 
ما را بي*نصيب مگردان!
يلدا بهــرامي