مشاعرۀ سنّتی

sisah

عضو جدید
یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
چه نحس بود، همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار داز
چو بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
 

sisah

عضو جدید
دلم خزانه‌ی پرگنج بود و گنج سخن
نشان نامه‌ی ما مهر و شعر عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟
دلم نشاط وطرب را فراخ میدان بود
 

sisah

عضو جدید
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست
 

paras2

عضو جدید
تا دل به تو پیوستم راه همه در بستم/ جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
 

sisah

عضو جدید
دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانه‌ی مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت
 

sisah

عضو جدید
یک روز به اتفاق صحرا من و تو
از شهر برون شویم تنها من و تو
دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟
آنوقت که کس نباشد الا من و تو
 

sisah

عضو جدید
تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایه‌ی عافیت کفافست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
 

aloosha

عضو جدید
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار



که رحم اگر نکند مدعی،خدا بکند


در هر رخی که رنگ جمالی داشت
سیمای آشنای ترا دیدم
در هر دلی که چشمه ی عشقی بود
تصویر دلربای ترا دیدم



اما اگر تو زاده شدی با من
از پیش من چگونه سفر کردی؟
چون چشم من همیشه ترا میجست
از چشم من چگونه حذر کردی؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا