معماری با مصالحی از جنس دل

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی اذیت میشوی؛

افسوس

قول دادم دلتنگت نشوم

ولی...

ایکاش

روزی تو را زیر باران میدیدم

تا تمام اشکهایم را میگفتم:

باران است...
 

Melina666

عضو جدید
گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد
که تو را به علف خوردن وا میدارد
و رسالت عشق این است
شدن انچه نیستی...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستم را اگر نگرفته بودی

چگونه می آموختم

در غیبت خورشید هم

می شود خندید ؟!

صدایت که ببارد

یک قطره ماه هم

در کاسه ی آبم بیفتد

کافی ست :

من نور می شوم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی دستام خالی باشه
وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم
که بدونم لایق تو
دلم و از مال دنیا
به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم
به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد
همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم
ولی از تو نبریدم
هرجا بودم با تو بودم
هرجا رفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن تو رویا
همه جا به تو رسیدم
اگه احساسم و کشتی
اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت
به غریبی سر سپردی
بدون اینو که دل من
شده جادو به طلسمت
یکی هست اینور دنیا
که تو یادش مونده اسمت
یکی هست اینور دنیا
که تو یادش مونده اسمت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگه پاییزی ام و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دل داری من
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودت بگو

در چشمان من چه می کنی؟

خودت بگو

چرا هوا از تو پر شده؟

چرا این حوالی ِ من،

پر از صدای گام های بی صدای تو شده؟

خودت بگو

چرا می خواهم زیادتر ببینمت؟

چرا تازگی ها بودنت

انقدر دلچسب شده؟!

خودت بگو

چرا این همیشگی،

تکراری نمی شود؟!



می دانم که می دانی

کار خودت بود

نگو

خبر ندارم
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر پر می کشد دلم ...!

به هوای تـــــو!

انگار ....


تمام پرنده های جهان در قلبم آشیانه کرده اند............

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
پستوی روح من

چنان از تو انبـــــــــــــــــــــا شته است

که قلب من ...

به آذوقۀ خاطــــــــــــــــــــــ ــــــــرات تو

سال های قحطیت را

نفس می کشد هنـــــــــــــــــــــــ ـوز !
 

* maryam *

عضو جدید
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا --- بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا --- نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی -- سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ---عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست --- من که یک امروز مهمان توام فردا چرا -- نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم --- دیگر اکنون با جوانان نازکن با ماچرا -- وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار --- اینهمه غافل شدن از چون منی شیداچرا ---شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود --- ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا --- ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت --- اینقدر با بخت خواب آلود من لالاچرا --- آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند ---- در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا --- در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین --- خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا --- شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر ---این سفر راه قیامت میروی تنهاچرا
 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویایی پوشیدم ...

آنقدر سیاه

با تو ...

لباسم که گم می شود ...

نشانه خوبی نیست !

غیر ممکن در نگاهمان

آشتی نمی کند ...

ممکن نیست ما شویم ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهت که می کنم می آیی !

آرام در مردمک چشمانم می نشینی ...

ومن مثل همیشه مهمان حضورت می شوم ...

درست مثل آن روزها

که زخم های کهنه ام را مرهم می شوی ...

ومن امشب ...

مهمان آن چشم هایم ...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انگار

کسی دارد

جای خالی ام را

هاشور می زند ...

دل من ولی

شور می زند !

برای حرف های تازه و بلندم ...

که روی خط سکوت

از هم می پاشند ...

چقدر غم انگیز است

شعر های نگفته

و پیشانی سیاه ...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیر ایوان بودم

من زمان باران

جسم من اینجا بود

و دلم تنها بود

در کنار ان همه غم هایم

روح من تنها بود

در بیابانی گرم

ولی چشمان من

با اشکهایم بودند




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقدیم به او که نبود
ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید
و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداحافظ!
اما
این بوسه
روزی
تو را شاعر خواهد کرد..
چنان که مرا،
بوسه ی سلام..:gol:
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق یعنی جسم وجانم مال تو

عشق یعنی پرسش از احوال تو
عشق یعنی از خودم من خسته ام
عشق یعنی من به تو دل بسته ام

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی

روی سایه ات دراز می کشم ...

و لبخند می زنم ...

دیگر هیچ تاریکی

ترازوی ترس هایش را

روی شانه هایم میزان نمی کند ...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق یعنی جسم وجانم مال تو

عشق یعنی پرسش از احوال تو
عشق یعنی از خودم من خسته ام
عشق یعنی من به تو دل بسته ام


صدامیکنم تورا

وقتی نگاهم درنگاهت مات میماند

وقتی سکوتم،عاشقا نه ترین ها رادرحصاربی صدایش برای تو میخواند

صدامیکنم تورا
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ گمان ندارم روزی همسفر باشیم ...

تورا شوق مقصد هست ...

و مرا شوق جاده ...

آرزویم

باتو بودن بود ...

اما

.

.

.

آرزو بهتر است آرزو بماند ...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمدنت را خوب یادم نیست ...

بی صدا آمدی بی آن که من بدانم ...

و بی اجازه ماندی بی آن که من بخواهم !

اما اکنون که با ذره ذره ی وجودم ماندنت را ...

تمنا میکنم ...

قصد سفر داری !!!

 
بالا