از شوق نرگس توکه هستیم مست از اوای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجا
چندان گریست دیده که شستیم دست از او
از شوق نرگس توکه هستیم مست از اوای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجا
وجودی دارم ز مهرت گدازاناز شوق نرگس توکه هستیم مست از او
چندان گریست دیده که شستیم دست از او
وجودی دارم ز مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
سعدی
تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد / بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقیوجودی دارم ز مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
سعدی
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منستتو اندر بوستان باید که پیش سرو ننشینی
وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
سعدی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمتو به مردی پایداری آری آری مرد باشد / بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی
سیه مست جنونم وادی منزل نمیدانمیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانیسیه مست جنونم وادی منزل نمیدانم
کناردشت رااز دامن ساحل نمیدانم
تا گنج غمت ذر ذل ذیوانه مقیم استدلها کدرند و جانمان چرکین است
بی عشق تو حال و روزمان غمگین است
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اولتشنه ی وصل وی ام آتش دل کارم ساخت
شربت مرگ همی خواهم و جانم بگداخت
تارهای سرزلف تو چو پیوست بهمتا گنج غمت ذر ذل ذیوانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
لذت تنگدلی باد بر انچه غنچه حرامتحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
دور است کاروان سحر زینجا / شمعی بباید این شب یلدا رادوباره شب شد و در من ترانه ها رویید
از این درخت تناور جوانه ها رویید
دور است کاروان سحر زینجا / شمعی بباید این شب یلدا را
از آستان صورت تا پیشگاه معنی
بیش از هزار منزل شیب و فراز داری
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تو خورشیدی و میخواهی که ناپیدا شوی از من
به مشتی گل کجا بتوان که خورشیدی بینایی؟
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا تشکرام تموم شده |
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
تشکرام تموم شده
اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست / خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
تو سرناز برآری ز گریبان هر روز
ما ز جورت سر فکرت به گریبان تا چند
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
تا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد در خون کشد این مساله برهان حکم را |
ای دل کجا... عشق است و پایانی ندارد
پا از گلیم خود فرا مگذار این بار...
دل من صبر ندارد که بسازد بی دوست
عشق هر گوشه که بنشست شکیبا برخاست
توخود ای گوهر یکدانه کجایی آخر کز غمت دیده مردم همه دریا باشد |
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |