دم از بازی حکم میزنی !
دم از حکم د♥ل میزنی !
پس به زبان قمار برایت می گویم :
قمار زندگی را به کسی باختم
که تکِ د♥ل را با خشــ♦ــــت بـُـــرید !
جریمه اش یک عمر حسرت شد !
باخت زیبایی بود !
یاد گرفتم که به د♥ل , د♥ل نبندم ,
یاد گرفتم از روی د♥ل حکم نکنم ,
د♥ل را باید بــُـــر زد جایش سنگ ریخت...
که با خشــ♦ــــــت تک بــــُــــری نکنند...!
تقسيم كردن دلتنگي هايم با تو ، چه زيبا خواهد بود
اگر تو را هم دلتنگي هايي باشد از نوع من
دلم مي خواهد احساسم ، مهر سكوت لبانم را
همان قدر احساس كني كه گويي احساس توست
درد ريشه دوانده در وجود توست .
مهر خورده شده بر لبان توست
دلم مي خواست " تويي " نبودي
تو ، من و من ، تو بوديم
شايد آنوقت اين روح سركش آرام مي گرفت
و جاي دلتنگي هايم را رهايي پر مي كرد
رهايي از همه چيز
حتي از انديشيدن ، انديشيدن به خوبي ها و عشق ها
چرا كه قلب من و تو حادثه اي خواهد آفريد
در فــراســوي عشــق
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
وقتی احتیاجت را بر همه چیز مقدم میدانی... وقتی خواسته هایت ترا میسازند ...نه تو.سازنده آنهائی... دیگر از تپش قلبت خبری نیست...دیگر خون در رگهایت..نمیجوشد
آنوقت به مسیری میرسی ,
که زندگی...معزلی بی پایان میشود که...راحتت نمیگذارد... خوبی ها را نمیبینی...وخودت را نمیشناسی...و ذره ذره فاصله میگیری... و این راه ...سر انجامی خوش نخواهد داشت... کاش ...خدا ترا به ...خودت ...بر گرداند.... ای که مهرت را به دورترین ستاره خوشبخت پرتاب کرده ام... مرا هرگز به...سوی...تو راهی نخواهد بود.... هر گز چشمهای ساده ام... جز سادگی را جستجو نخواهند کرد.... من تکرار میکنم...هوای تازه رستن را در کلماتی که ریا در آن نیست... و گامهایم راه بی شرطی را در پیش گرفته اند فردا را به قسمتهای شیرین...آرزو هایم میبخشم... من.... نفس میکشم.... بی گذشته... بی خاطره...
گاه يك سنجاقك
به تو دل مي بندد
و تو هر روز سحر
مي نشيني لب حوض
تا بيايد از راه،از خم پيچك نيلوفرها
روي موهاي سرت بنشيند
يا كه از قطره آب كف دستت بخورد
گاه يك سنجاقك
همه معني يك زندگي است...