الا اي طوطي گوياي اسرار / مبادا خاليت شكّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد / كه خوش نقشي نمودي از خط يار .....
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست ... کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
الا اي طوطي گوياي اسرار / مبادا خاليت شكّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد / كه خوش نقشي نمودي از خط يار .....
روزها فکر من اینست وهمه شب سخنمالا اي طوطي گوياي اسرار / مبادا خاليت شكّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد / كه خوش نقشي نمودي از خط يار .....
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست ... کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
روزها فکر من اینست وهمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
من مست می عشقم هشیلر نخواهم شدتا در نگري جدايم از خويش / جان رقص كنان از اين جدايي ...
مرا ميبيني و هر دم، زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم، زيادت ميشود هر دم...
تا در نگري جدايم از خويش / جان رقص كنان از اين جدايي ...
یکی درد و یکی درمان پسندد ... یکی وصل و یکی هجران پسندد
مرا ميبيني و هر دم، زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم، زيادت ميشود هر دم...
من از درمان و درد و وصل و هجران ... پسندم آنچه را جانان پسندد
دلا خو كن به تنهايي، كه از تن ها بلا خيزد
سعادت آن كسي دارد، كه از تن ها بپرهيزد...
شب همگي خوش![]()
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین ... به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان امد وقت است که بازایی
تو همون حس غریبی که همیشه با منییار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ... ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند ... ببرد زود به جانداری خود پادشهش
تو آنی تو خود جان جهانی/ تو به وجود آمدی از فلسفه چون و چرایی
آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست؟
یارب این نوگل خندان که سپردی به منشضمن پوزش، به نظر يه جاي شعر مشكل داره...
تا در نگري جدايم از خويش
جان رقص كنان از اين جدايي ...
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب است و شاهد و شمع و شراب شيريني
غنيمت است دمي روي دوستان بيني ...
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
(هر صبح رهاتر از پرستو/ این پیک دیار آشنایی
در دشت فلک به دانه چینی / وز جوی سحر، به سینه سایی
از کلبه تنگ بینوایان / تا قصر بلند پادشایی
بر بام ستارهها برآیم / هر شام بدین شکسته پایی)
تا بشکفد این جوانه شعر / چون تاج سپیده دم، طلایی
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمیا رب چراغ خلوت لیلی عیان شود
داغی که دارم از دل مجنونش انتخاب
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراتدازیم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکمن اگر چه پیرم و ناتوان تو مرا ز درگه خود مران
که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من و هم صحبتی اهل ریا دورم بادمن از بیگانگان هرگز ننالم ... که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
شرمنده. تشکرهام تموم شده. پس بهتره که ادامه ندم
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران مارابس
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزندسرت همچون کدو خالی ز مغز و از زبان باشد
وجودت پر ز غم داری که از مردم نهان باشد
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دوشم ز بلبلي چه خوش آمد كه مي سرود
گل گوش پهن كرده ز شاخ درخت خويش ...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |