مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مینهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
میخزم در سایه ی آن سینه و آغوش
میشوم مدهوش....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مینهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
میخزم در سایه ی آن سینه و آغوش
میشوم مدهوش....
شب و روز
شب و روز
شب و روز

بگذار که فراموش کنم.
تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان
مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی ؟

بگذار
که فراموش کنم.
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب و روز
شب و روز
شب و روز

بگذار که فراموش کنم.
تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان
مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی ؟

بگذار
که فراموش کنم.


من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
دانه انديشه را در من که افشانده است ؟
چنگ در دست من و من چنگي مغرور
يا به دامانم کسي اين چنگ بنشانده است ؟

گر نبودم يا به دنياي دگر بودم
باز آيا قدرت انديشه ام مي بود ؟
باز آيا مي توانستم که ره يابم
در معماهاي اين دنياي رازآلود ؟

ترس ترسان در پي آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهي تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندي بر آن پايان و دانستم
پاي تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ
فرزانه جان تشکر ندارم شرمنده
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانه انديشه را در من که افشانده است ؟
چنگ در دست من و من چنگي مغرور
يا به دامانم کسي اين چنگ بنشانده است ؟

گر نبودم يا به دنياي دگر بودم
باز آيا قدرت انديشه ام مي بود ؟
باز آيا مي توانستم که ره يابم
در معماهاي اين دنياي رازآلود ؟

ترس ترسان در پي آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهي تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندي بر آن پايان و دانستم
پاي تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ
فرزانه جان تشکر ندارم شرمنده


چه می شد خدایا...
چه می شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده ی خود
تو را می ربودم.....تو را می ربودم

خواهش میشه منم ندارم



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه می شد خدایا...
چه می شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده ی خود
تو را می ربودم.....تو را می ربودم

خواهش میشه منم ندارم



من شناور در شط انديشه هاي خويش
مي خزيدم در دل امواج سرگردان
مي گسستم بند ظلمت را ز پاي خويش

عاقبت روزي ز خود آرام پرسيدم
چيستم من؟ از کجا آغاز مي يابم ؟
گر سرا پا نور گرم زندگي هستم
از کدامين آسمان راز مي تابم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شناور در شط انديشه هاي خويش
مي خزيدم در دل امواج سرگردان
مي گسستم بند ظلمت را ز پاي خويش

عاقبت روزي ز خود آرام پرسيدم
چيستم من؟ از کجا آغاز مي يابم ؟
گر سرا پا نور گرم زندگي هستم
از کدامين آسمان راز مي تابم


من ان شمعم که با سوز دل خویش
فروزان میکنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
بریشان میکنم کاشانه ای را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من ان شمعم که با سوز دل خویش
فروزان میکنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
بریشان میکنم کاشانه ای را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش میکنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش میکنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟


یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تو را به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تو را به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی ها شود
ژرفنایش گور ماهی ها شود
آهوان ای آهوان دشتها
گاه اگر در معبر گلگشت ها
جویباری یافتید آوازخوان
رو به استغنای دریا ها روان
جاری از ابریشم جریان خویش
خفته بر گردونه طغیان خویش​
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی ها شود
ژرفنایش گور ماهی ها شود
آهوان ای آهوان دشتها
گاه اگر در معبر گلگشت ها
جویباری یافتید آوازخوان
رو به استغنای دریا ها روان
جاری از ابریشم جریان خویش
خفته بر گردونه طغیان خویش​

شب در اعماق سیاهی ها

مه چو در هاله ی راز آید

نگران دیده به ره دارم

شاید آن گمشده باز آید
 

I2ose

عضو جدید
دخترک خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگی است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دريغا كه مرا
باز در معنی آن شک باشد

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در دلم آرزویی بود که مُرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک ، دریغ از دیدن
[/FONT]
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دلم آرزویی بود که مُرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک ، دریغ از دیدن
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش میکنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ياد داري كه ز من خنده كنان پرسيدي
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشگ شوقي كه فرو خفته به چشمان نياز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ياد داري كه ز من خنده كنان پرسيدي
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشگ شوقي كه فرو خفته به چشمان نياز
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

لای لای ، ای پسر کوچک من
دیده بربند،که شب آمده است
دیده بربند، که این دیو سیاه
خون به کف،خنده به لب آمده است


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

لای لای ، ای پسر کوچک من
دیده بربند،که شب آمده است
دیده بربند، که این دیو سیاه
خون به کف،خنده به لب آمده است



ترس ترسان در پي آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهي تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندي بر آن پايان و دانستم
پاي تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ

سايه افکندي بر آن «پايان» و در دستت
ريسماني بود و آن سويش به گردنها
مي کشيدي خلق را در کوره راه عمر
چشمهاشان خيره در تصوير آن دنيا


مي کشيدي خلق را در راه و مي خواندي
آتش دوزخ نصيب کفر گويان باد
هر که شيطان را به جايم بر گزيند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترس ترسان در پي آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهي تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندي بر آن پايان و دانستم
پاي تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ

سايه افکندي بر آن «پايان» و در دستت
ريسماني بود و آن سويش به گردنها
مي کشيدي خلق را در کوره راه عمر
چشمهاشان خيره در تصوير آن دنيا


مي کشيدي خلق را در راه و مي خواندي
آتش دوزخ نصيب کفر گويان باد
هر که شيطان را به جايم بر گزيند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .
باران جان من تشکر ندارم شرمنده
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران جان من تشکر ندارم شرمنده
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
شعله شمع مستانه لرزيد

چشم من از دل تيرگي ها

قطره اشكي در آن چشم ها ديد

همچو طفلي پشيمان دويدم

تا كه در پايش افتم به خواري

تا بگويم كه ديوانه بودم


خواهش می کنم:gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعله شمع مستانه لرزيد

چشم من از دل تيرگي ها

قطره اشكي در آن چشم ها ديد

همچو طفلي پشيمان دويدم

تا كه در پايش افتم به خواري

تا بگويم كه ديوانه بودم


خواهش می کنم:gol:
مي کشد پاروزنان در کام طوفانها

چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه
خانه هايي بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقهء زنجير
داستانهايي ز لطف ايزد يکتا !

سينهء سرد زمين و لکه هاي گور
هر سلامي سايهء تاريک بدرودي
دستهايي خالي و در آسماني دور
زردي خورشيد بيمار تب آلودي
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي کشد پاروزنان در کام طوفانها

چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه
خانه هايي بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقهء زنجير
داستانهايي ز لطف ايزد يکتا !

سينهء سرد زمين و لکه هاي گور
هر سلامي سايهء تاريک بدرودي
دستهايي خالي و در آسماني دور
زردي خورشيد بيمار تب آلودي
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
دانم از درگاه خود مي رانيم، اما
تا من اينجا بنده، تو آنجا، خدا باشي
سرگذشت تيرهء من، سرگذشتي نيست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشي

چيستم من؟ زاده يک شام لذتباز
ناشناسي پيش ميراند در اين راهم
روزگاري پيکري بر پيکري پيچيد
من به دنيا آمدم، بي آنکه خود خواهم

کي رهايم کرده اي ، تا با دوچشم باز
برگزينم قالبي ، خود از براي خويش
تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
خود به آزادي نهم در راه پاي خويش
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانم از درگاه خود مي رانيم، اما
تا من اينجا بنده، تو آنجا، خدا باشي
سرگذشت تيرهء من، سرگذشتي نيست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشي

چيستم من؟ زاده يک شام لذتباز
ناشناسي پيش ميراند در اين راهم
روزگاري پيکري بر پيکري پيچيد
من به دنيا آمدم، بي آنکه خود خواهم

کي رهايم کرده اي ، تا با دوچشم باز
برگزينم قالبي ، خود از براي خويش
تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
خود به آزادي نهم در راه پاي خويش
شب چو ماه اسمان پر از راز
گرد خود اهسته میپیچد حریر راز
او چو مرغی خسته از پرواز
مینشیند بر درخت خشک پندارم

ممنون
روزتون بخیر:gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب چو ماه اسمان پر از راز
گرد خود اهسته میپیچد حریر راز
او چو مرغی خسته از پرواز
مینشیند بر درخت خشک پندارم

ممنون
روزتون بخیر:gol:
مي دويدم در بيابان هاي وهم انگيز
مي نشستم در کنار چشمه ها سرمست
مي شکستم شاخه هاي راز را اما
از تن اين بوته هر دم شاخه اي مي رست

راه من تا دور دست دشت ها مي رفت
من شناور در شط انديشه هاي خويش
مي خزيدم در دل امواج سرگردان
مي گسستم بند ظلمت را ز پاي خويش

ممنون ومتشکرم بابت همراهی تون روزتون بخیر
 

I2ose

عضو جدید
شمع ای شمع چه ميخندی؟
به شب تيره خاموشم
بخدا مردم از اين حسرت
كه چرا نيستدر آغوشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرده ای کز پیکرش می ریخت
.عطر شورانگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهوها


آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد​
 

Similar threads

بالا