من از انجا سرخوش و ازاد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد...
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد...
تو را می خواهم و دانم که هرگزمیروم... اما نمیپرسم زخویش ره کجا؟... منزل کجا؟....
مقصود چیست؟....
هوس در دیدگانش شعله افروخت شراب سرخ در پیمانه رقصید تن من در میان بستر نرم بروی سینه اش مستانه لرزید
آري آغاز دوست داشتن استمنتظر بودم که بگشاید برویم آسمان تار
دیدگان صبح سیمین را
تا بنوشم از لب خورشید نور افشان
شهد سوزان هزاران بوسه ی تبدار و شیرین را
تو برایم ترانه میخوانیآري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست من به پاياني دگر نيانديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد
اگر عشق، عشق باشدمنتظر بودم که بگشاید برویم آسمان تار
دیدگان صبح سیمین را
تا بنوشم از لب خورشید نور افشان
شهد سوزان هزاران بوسه ی تبدار و شیرین را
مرا ببر امید دلنواز مندر پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .
من نمیخواهم سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمیخواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
یا بیفتد خسته و سنگین زیر پای رهگذرها
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:
((دستهایت را دوست میدارم))
من به بوی تو رفته از دنیامن تشنه میان بازوان او
همچون علفی زشوق روئیدم
تا عطر شکوفه های لرزان را
در جام شب شکفته نوشیدم
تشکر ندارم مرسی![]()
مردم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکيده و مبهوت
در زير بار شوم جسدهاشان
از غربتي به غربت ديگر ميرفتند
و ميل دردناک جنايت
در دستهايشان متورم ميشد
گاهي جرقه اي ، جرقه ی ناچيزي
اين اجتماع ساکت بيجان را
يکباره از درون متلاشي ميکرد
آنها به هم هجوم ميآوردند
مردان گلوي يکديگر را
با کارد ميدريدند
و در ميان بستري از خون
با دختران نابالغ
همخوابه ميشدند
تا نهان سازم از تو بار دگرآه ... آری... اين منم ... اما چه سود
«او» كه در من بود، ديگر، نيست، نيست
می خروشم زير لب ديوانه وار
«او» كه در من بود، آخر كيست، كيست؟
من به بوی تو رفته از دنیاداشتم با همه جنبش هایم
مثل آبی راکد
ته نشین می شدم آرام آرام
داشتم لرد می بستم در گودالم
آه، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهء راه
نرم نرمک خدای تیرهء غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هائی همه سیاه سیاه
شعر سفر
داشتم با همه جنبش هایم
مثل آبی راکد
ته نشین می شدم آرام آرام
داشتم لرد می بستم در گودالم
مانی شعرت تکراریه ها!
هر کی که دریا رو به عمرش ندیده
از زندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حال بهم خورده از این بوی لجن
انقده پابپا نکن که دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا و گرنه ای علی کوچیکه
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من
دانی از زندگی چه می خواهممن تو باشم... تو... پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار ديگر تو... بار ديگر تو
تا زني بر سنگ جام خود پرستي رامن از ديار عروسکها می آيم
از زير سايه های درختان کاغذی
در باغ يک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقيم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصوميت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | |
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
![]() |
مشاعره با اشعار ترکی | مشاعره | 215 | |
![]() |
**مشاعره با اشعار سهراب سپهری** | مشاعره | 817 | |
![]() |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 |