نمیدانم دلم دیوانه کیست
اسیر نرگس مستانه کیست
نمیدانم دل سرگشته من
اسیر نرگس مستانه کیست
تو که دل ميبری با يک نگاهي
به ما هم يک نگاه کن گاه گاهي
نمیدانم دلم دیوانه کیست
اسیر نرگس مستانه کیست
نمیدانم دل سرگشته من
اسیر نرگس مستانه کیست
تو که دل ميبری با يک نگاهي
به ما هم يک نگاه کن گاه گاهي[/QUOTE
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
تو که دل ميبری با يک نگاهي
به ما هم يک نگاه کن گاه گاهي[/QUOTE
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در خنده ي تو نغمه به ناز آميزد
در ناله ي من ني به نياز آميزد
در جان من از صبا و نيما غوغاست
تا قول و غزل به سوز و ساز آميزد
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟تو که دل ميبری با يک نگاهي
به ما هم يک نگاه کن گاه گاهي[/QUOTE
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
به من کم می کنی لطفی که داری این زمان یا نه؟
اینم اخرین بیت از وحشی بافقی
شب خوش![]()
دردم از یاراست و درمان نیز همدر خنده ي تو نغمه به ناز آميزد
در ناله ي من ني به نياز آميزد
در جان من از صبا و نيما غوغاست
تا قول و غزل به سوز و ساز آميزد
دل فدای او شدو جان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشقست
واصف ملک سلیمان نیز هم
دردم از یاراست و درمان نیز هم
دل فدای او شدو جان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشقست
واصف ملک سلیمان نیز هم
ملکا ، مها ، نگارا ، صنما ، بتا،بهارا
متحيرم ، ندانم ، که تو خود ، چه نام داري ....؟
یارب این نو گل خندان که سپردی به منشملکا ، مها ، نگارا ، صنما ، بتا،بهارا
متحيرم ، ندانم ، که تو خود ، چه نام داري ....؟
میسپارم به تو ازچشم حسود چمنش
شب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيمیارب این نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو ازچشم حسود چمنش
ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
مرا نه سر نه سامان آفریدنشب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيم
ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
پریشان در پریشان آفریدن
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدن
مرا نه سر نه سامان آفریدن
پریشان در پریشان آفریدن
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدن
![]()
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار از او
من به فرمان دلم؛ کی ، دل به فرمان من است
![]()
تو بگریزی از پیش یک شعله خام![]()
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار از او
من به فرمان دلم؛ کی ، دل به فرمان من است
![]()
من استاده ام تا بسوزم تمام
مستی جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
تنم از حس دستهای تو داغشرم دارم که شکایت کنم از تنهایی
چون خیالت همه شب مونس و دمسازِ من است![]()
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا
تورا عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد![]()
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصددانم از درگاه خود مي رانيم، اما
تا من اينجا بنده، تو آنجا، خدا باشي
سرگذشت تيرهء من، سرگذشتي نيست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشي
دانه انديشه را در من که افشانده است ؟یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند![]()
دانه انديشه را در من که افشانده است ؟
چنگ در دست من و من چنگي مغرور
يا به دامانم کسي اين چنگ بنشانده است ؟
گر نبودم يا به دنياي دگر بودم
باز آيا قدرت انديشه ام مي بود ؟
باز آيا مي توانستم که ره يابم
در معماهاي اين دنياي رازآلود ؟
فاطیما خانم من تشکر ندارم ببخشید
شعر زیبایی بود
خواهش می کنم احتیاجی به تشکر نیست دوست عزیز![]()
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت![]()
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بر دارم
زیباست
مرا کدام جدا کرد بی گناه از تو؟
سیاه بختی من یا که اشتباه از تو؟![]()
ممنونم همه اشعار فروغ بی نظیرن
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
آب خنک بود و موجهای درخشان
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
گویی با دست های نرم و بلورین
جان و تنم را بسوی خویش کشیدند
بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
اره ولی غم اشعرش خیلی دلگیره
تا چندعمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر امد فرو رود
خیلی خوب بود
با اجازه من میرم![]()
کاملا موافقم ممنونم درپناه خدا
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
در بند نقشهای سرابی و غافلی
برگرد ، این لبان من این جام بوسه ها
از دام بوسه راه گریزی اگر که بود
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب میشود
فروغ
رنج است بار خاطر و زاری است کار دلدر هر طرف زخیل حوادث کمین گهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر
بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
رنج است بار خاطر و زاری است کار دل
این است از جفای فلک، کار و بار من
رفت آن زمان، که نغمه طرازان عشق را
آتش به جان زدی، غزل آبدار من
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |