

از گوش هایم شکوفه های گیلاس آویزان کردم
تا لحظه ی ورودت راتکرار کنان برایم بنوازند

نگاهم اما بی قرار
از انتظار


تیک تاک ها آمدند
و رفتند
صدایی نپیچید

گل های یاس و کوکب در دستانم خشکید

سیاهی و سکوت
هاله ای را بر اندامم چید
شب بود
بوی یاس های خشکیده در اتاق پیچید
ضربه ای به در نواخته شد
قلم از دستانم رها گشت
شب در چشمانم سپیـــــــــد آمد

غرقم در زمان و مکان
و
خیالی بیش نبود
صدای دری که هیچ وقت کوبیده نشد

طلوع روز بعد
موسیقی آمدنت را
بر پیانوی خاک خورده تنم نواخت

شوق تمنای دیدارت
وجودم را سراسر خواهش کرد

دوان دوان
به سوی باغ ها روانه ام
تا گل های بهاری را
برایت گل چین کنم

و به موهایی آویز کنم
که تو دوستشان داشتی...

سنگینی گل ها بر موهایم
گردنم را تاب ایستادن نیست
مردمکانی که رهسپار خیابان اند
انتظار را در سیاهی چشمانم یافتند

تیک تاک ها سپری می شوند
و من
هم چنان
راهی گلزارهای بهاری ام ....

شکوفه های گیلاس
شوق آمدنت را بر لباس های سپیدم
.
.
.
.
.
گلکاری می کنند

تا بهار هست و گل ها بهاری
برگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد....

برگرد....

بی تو رنگ و بوی شهر ناآشناست...

آخرین ویرایش توسط مدیر: