اینم یه شعر از حافظ که به واقعه کربلا اشاره داره :
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت | | گر نکته دان عشقی خوش بشنواین حکایت |
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم | | یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس | | گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا | | سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی | | جانا روا نباشد خون ریز را حمایت |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود | | از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود | | زنهار از این بیابان وین راهبینهایت |
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم | | یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت |
این راه را نهایت صورت کجا توان بست | | کش صد هزار منزل بیش است در بدایت |
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم | | جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت |
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ | | قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |
باز هم مذهب عاملی برای جنگ شده محض اطلاع
• حكيم ابوالقاسم فردوسی چه خوش گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دو آن بود عثمان گزین
خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود و جفت بتول
که او را به خوبی ستاید رسول
صحابان او جمله اخیر بودنند
همه هر یکی همچو اختر بودنند
ولیکن ازیشان چهار آمدند
که در دین حق پایدار آمدند
ابوبکر صدیق شیخ عتیق
که بد روز و شب مصطفی را رفیق
پس از وی عمر بد که قیصر به روم
ز سهمش نیاراست خفتن به بوم
سیم، میر عثمان دین دار بود
که شرم و حیا زو پدیدار بود
چهارم علی ابن عم رسول
سر شیرمردان و جفت بتول
از آزار این چار، دل را بتاب
که آزارشان دوزغ آرد به تاب
• شیخ فرید الدین عطار نیشابوری
خواجه اول که اول یار اوست
ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ اوست
صدر دین، صدیق اکبر، قطب حق
در همه چیز از همه برده سبق
خواجه شرع آفتاب جمع دین
ظل حق فاروق اعظم شمع دین
ختم کرده عدل و انصافش بحق
در فراست بود بر وحیش سبق
خواجه سنت که نور مطلق است
بل خداوند دو نور بر حق است
آنک غرق قدس و عرفان آمدست
صدر دین عثمان عفان آمدست
خواجه حق، پیشوای راستین
کوه حلم و باب علم و قطب دین
ساقی کوثر، امام رهنمای
ابن عم مصطفی، شیر خدای
خدایا نور دین همراه ما کن
محمد را شفاعت خواه ما کن
زکار ما مگردان خشمناکش
ز ما خشنود گردان جان پاکش
تحیت باد بیش از صد هزاران
برو از حق و زو بر جمع یاران
خصوصاً چار یار پاک گوهر
ابوبکر و عمر، عثمان و حیدر
نبی فرمود کایشانند انجم
بایهم اقتدیتم اهتدیتم
آنکه یارش بد ابوبکر و عمر
از سر انگشت او شق شد قمر
آن یکی او را رفیق غار بود
و آن دگر لشکرکش ابرار بود
صاحبش بودند عثمان و علی
بهر آن گشتند در عالم ولی
آن یکی کان حیاء و حلم بود
وان دگر باب مدینه علم بود
• جلال الدین مولوی رومی
چون محمد یافت آن ملک و نعیم
قرص مه را کرد او در دم دو نیم
چون ابوبکر آیت توفیق شد
با چنان شه صاحب و صدیق شد
چون عمر شیدای آن معشوق شد
حق و باطل را چو، فاروق شد
چون که عثمان، آن را عین گشت
نور فایض بود و ذی النورین گشت
چون ز رویش مرتضی شد در فشان
گشت او شیر خدا در مرج جان
• سعدی شیرازی
چه نعمت پسندیده گویم ترا؟
علیک السلام ای نبی الورا
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد
نخستین ابوبکر پیر مرید
عمر پنجه بر پیچ دیو مرید
خردمند عثمان شب زنده دار
چهارم علی شاه دلدل سوار
تریاق در دهان رسول آفریده حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟
ای یار غار سید و صدیق نامور
مجموعهی فضایل و گنجینهی صفا
مردان قدم به صحبت یاران نهادهاند
لیکن نه هم چنانکه تو در کام اژدها
یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبیل دوست به پایان برد وفا
دیگر عمر که لایق پیغمبری بدی
گر خواجهی رسل نبدی ختم انبیاء
سالار خیل خانهی دین صاحب رسول
سر دفتر خدای پرستان بی ریا
دیوی که خلق عالمش از دست عاجزند
عاجز در آنکه چون شود از دست وی رها؟
دیگر جمال سیرت عثمان که بر نکرد
در پیش وی دشمن قاتل سر از حیا
آن شرط مهربانی و تحقیق دوستی است
کز بهر دوستان بری، از دشمنان جفا
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته «هل اتی»
زورآزمای قلعثی خیبر که بند او
در یکدگر شکست به بازوی «لا فتی»
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهی مروت و سلطان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیاء
پیغمبر آفتاب منیر است در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
• حکیم نظامی گنجوی
صدیق به صدق پیشوا بود
فاروق ز فرق هم جدا بود
و آن پیر حیائی خدا ترس
با شیر خدای بود همدرس
به مهر علی گرچه محکم پیم
ز عشق عمر نیز خالی نیم
همیدون درین چشم روشن دماغ
ابوبکر شمعست و عثمان چراغ
بدان چار سلطان درویش نام
شده چار تکبیر دولت تمام
نعمت اللهم وز آل رسول
چاکر خواجهام خفی و جلی
• عبدالرحمن جامی
امت احمد از میان امم
باشد از جمله افضل و اکرم
اولیایی کز امت اویند
پیرو شرع و سنت اویند
رهبران راه هدی باشند
بهتر از غیر انبیاء باشند
خاصه آل پیغمبر و اصحاب
کز همه بهترند در هر باب
وز میان همه نبود حقیق
به خلافت کسی به از صدیق
وز پی او نبود از آن احرار
کس چو فاروق لایق آن کار
بعد فاروق جز به ذی النورین
کار ملت نیافت زینت و زین
بود بعد از همه به علم و وفا
• اسد الله خاتم الخلفا
جز به آل کرام و صحب عظام
سلک دین نبی نیافت نظام
نامشان جز به احترام مبر
جز به تعظیم سویشان منگر
همه را اعتقاد نیکو کن
دل زانکارشان بیک سو کن
• خاقانی شروانی
از دفتر عشق چار یارش
یک بود و ده و صد و هزارش
اصحابش بیش و کم نشاید
کاعداد مهین چهار باید
هر چار چهار رکن تمکین
بل چار حدود کعبه دین
بینی حرم محمدی را
دیوانگه سر سرمدی را
پیشش دو خلیفه رخ نهاده
جوزا بکنار شمس خفته
هر سه شده یک نهاد و یکراه
چون یک الف و دو لام الله
خاکش ز چهارم آسمان به
ذاتش ز مسیح جاودان به
• عبید زاکانی
خوش وقت آن که عاشق صدیق اکبرست
در راه دین موافق صدیق اکبرست
چون آفتاب روشن و چون صبح صادق است
هر کو محب صادق صدیق اکبرست
در معرضی که دم ز صفا و وفا زنند
آن کیست کو مطابق صدیق اکبرست
بگذار جمله در ره صدق و قبول دین
بنما کسی که سابق صدیق اکبرست
انصاف آن که خاطر شوریده قاصر است
از مدحتی که لایق صدیق اکبرست
آن کس که بود تقوی و تجرید کار او
هم مونس پیمبر و هم یار غار او
چون بست بهر دین محمد میان عمر
در هم شکست گردن گردن کشان عمر
برباد رفت خرمن کفار خاکسار
چون برکشید خنجر آتش فشان عمر
خورشید دین به اوج کمال آن زمان رسید
کانداخت سایه بر سر اسلامیان عمر
دستش به مکه گردن قیصر بزد به روم
چون گشت برممالک دین قهرمان عمر
هم آسمان دانش و هم آفتاب عدل
هم خوابهی محمد آخر زمان عمر
آن کو به تیغ شرع نبی آشکار کرد
بنیاد دین به بازوی خود استوار کرد
خلد برین نشیمن عثمان با حیاست
جنات عدن مسکن عثمان با حیاست
مه پیش خویش خرمنی از نور گرد کرد
تا خوشه چین خرمن عثمان با حیاست
شمع که روشن است شبستان جان او
نور درون روشن عثمان با حیاست
خصم خدا و خصم رسول است و خصم خود
آن بی حیا که دشمن عثمان با حیاست
تا دامن قیامت و تا روز رستخیز
دست عبید و دامن عثمان با حیاست
کو نخست بهر نبی سیم و زر بباخت
وانگه برای قوت دین جان و سر بباخت
سلطان اولیا و شه اصفیا علی است
بگزیده محرم حرم کبریا علی است
مشعل فروز شه ره دین ذوالفقار اوست
چابک سوار معرکهی «لافتی» علی است
آن کس که علم و حلم و سخا ختم شد بر او
عم زادهی محمد و شیر خدا علی است
آن کو به آب تیغ فرو شست گرد کفر
ز روی دین مبارز خیبر گشا علی است
مسکین «عبید» خاک سگ کوی آن کس است
کو از سگان خاک در مرتضی علی است
حاشا که التجا به دگر کس بود مرا
مهر حسین و حب حسن بود مرا
• سنایی غزنوی
گفتم ابوبكر با احمد چرا يكتا شدي
گفت هر حرفي كه ضعفي يافت آن مدغم بود
گفتم اي عمر تو ديدي بوالحكم بس چون بود
گفت زمرد كي سزاي ديده ارقم بود
گفتم اي عثمان بنا گه كشتهي غوغا شدي
گفت خلخال عروس عاشقان زان دم بود
گفتم اي حيدر مئي از ساغر شيران بخور
گفت فتح ما زفتح زاده ملجم بود
در جايي ديگر ميسرايد:
يك جهان بوبكر و عمر و عثمان و علي بينم همي
آن حيا و حلم و عدل و صدق آن هر چار كو
جد بوبكر بود دين را جاه
دين زبوبكر يافت تاج و كلاه
صدق او ميزبان ايمان بود
مصطفي هر چه خواست او آن بود
بعد از منقبت خليفه اول، قريب به هشتاد بيت در مدح حضرت خليفه دوم عمر بن خطاب -رضی الله عنه- ميآورد در مقدمهی آن مينويسد:
بود عدل عمر زبي مكري
آيينه صدق روي بوبكري
كان اسلام و زين ايمان بود
صدق او را عقل و عدل را كان بود
و در منقبت خليفهی سوم -رضی الله عنه- مينويسد: ذكر شهيد القتيل المظلوم ابي عمر عثمان بن عفان ذيالنورين المكرم في المنزلتين ختن رسولالله باثنتين
شرم و حلم و سخا شمايل او
هر سه ظاهر شدند از مخايل او
اين سه خصلت اصول را بنياد
بدو دختر رسول را داماد
و در ادامه قصايدي در مدح خليفهی چهارم حضرت علي -رضی الله عنه- ميسرايد و در مقدمهی آن ميآورد:
خيبر از تيغ او خراب شده
سرآبش همه سراب شده
هرگز از بهر بدره و برده
خلق را خصم خويش ناكرده
• عبدالقادر مراغهای
بود صدیق تقی نزد محمد مقبول
کرده احکام خدا را از سر صدق قبول
یار ثانی پیر عمر خطابست
آمد منبر و محراب و سر اصحابست
سیمین یار و وفادار نبی عثمانست
مرغ باغ ملکوت و به جهان سلطانست
اسدالله علی، ابن عم خواجه ماست
رضی الله بگو کو شه مردان خداست
• بیدل دهلوی
ابوبکر شد سر خوش جام صدق
شراب وفا یافت در کام صدق
کدورت برون رفت ز آب و گلش
صفا یافت جام کمال از دلش
عمر یافت کام از می عدل و داد
بر آفاق چون استوا، خط نهاد
که هر کس ز مضمون این خط گذشت
به اسرار تحقیق واصل نگشت
به عثمان چو دور یقین داد دست
ز سر جوش خم حیا گشت مست
حیا با یقین توام افتاده است
دل بی یقین زین صفت ساده است
علی گشت سرشار صهبای علم
که یک جرعه اوست دریای علم
نبوت بطون و ولایت ظهور
جمال و جلال دو عالم حضور
• اقبال لاهوری
ای تو را فطرت ضمیر پاک داد
از غم دین سینهای صد چاک داد
تازه کن آئین صدیق و عمر
چون صبا بر لاله صحرا گذر
تا ز صدیقان این امت شوی
بهر دین سرمایه و قوت شوی
در اینجا برای جلوگیری از اطالهی کلام، لازم میدانم که فقط به ذکر نام بزرگانى که در مدح خلفای راشدین (رض) لب به سخن گشودهاند بسنده کنم:
انوری ابیرودی، محمد بن جریر طبری، شیخ ابو اسحاق کازرونی، ابو سعید ابوالخیر، ابوالقاسم قشیری، امام محمد غزالی، مسعود سعد سلمان، شهاب الدین احمد سمعانی، ادیب صابر، عثمانی مختاری، رشید الدین وطواط، قطب الدین محمد، شیخ شهاب الدین ابو حفص عمر سهروردی، حکیم ابوالمجد و شیخ شطاح روز بهان فسایی.
منبع