با عرض معذرت و شرمندگي .....
چند روز پيش
رفتم دستشويي...همين كه تازه رسيده بودم گوشيم زنگ خورد
از يه طرف ديدم حال ندارم پاشم برم بيرون ج بدم بعد دوباره بيام...از طرفه ديگه هم ديدم اگه ج ندم خودم باس زنگ بزنم به يارو .. يارو هم تهه پرحرفي تا شارژمو تموم نميكرد ول كن نبود...پس به ناچار گوشي را برداشتم
همين كه الو سلام گفتم ..با توجه به كاشي و سراميكه دستشويي ..صدا پيچيد....يارو هم درجا فهميد و خنديد و گفت:تو دستشويي هستي يا حموم؟؟
حالا من روم نشد بگم كجام..گفتم تو حموم بابا
از اون اصرار كه راستشو بگو كجايي(دنباله سوژه بود كه بخنده)...از منم انكار كه الا و بلا تو حمومم
خلاصه راضيش كردمو حرفامونو زديمو از دستشويي در اومدم...رفتم پذيرايي...ديدم داييم بعده مدت ها از تهران اومده خونه ما و با مامان نشستن و حرف ميزنن همچين يه نمه لبخندي هم به لباشون هم هست
با ديدنش خوشحال شدمو با ذوق شوق رفتم سمتش...
سلام دايي..خوبي..خوش اومدي..
داييم:سلام بهنام جان...مرسي تو خوبي؟؟
ممنون دايي
داييم:عافيت باشه بهنام جان...ميگفتي ميومدم كيسه ميكشيدم
منو ميگي....

....بعدشم كه ديگه افتادم از خنده...
بله ديگه...دايي جان وقتي وارد خونه شده...موقع رد شدن از جلو دره دستشويي صدامو شنيده كه داشتم ميگفتم تو حموم...و رد شده رفته پذيرايي...و اينجوري بهم تيكه انداخت و الان هم كه الانه بهم ميخندن