کمی انسوتر استاده ای
نزدیک تر بیا
اخر سو چشمانم
از بس بخاطرت اشک ریخته کم شده
هر زمان سوزد ز محرومی به داغ دیگرش
لاله آسا هر که را رنگی در این بستان دهد
بوی سیب ممنوعه را میدهی برایم
نمیدانم تو مرا خواستی یا من تو را
آسمان در حیرت از بالانشینی های ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
ترسم ای مرگ نیایی تو ومن پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی شود ما را
همیشه وفادار میمانم
همیشه کنارت میمانم
همیشه دوستت میدارم
تا به کی ضجه زدن در عاشقی
مردن و ویران شدن در زندگی
عاشقی از ان کارهایست که به مکن نیامده
اخر تو معشوق سخت گیری هستی
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
توبه کردم فصل گل از باده ی گلرنگ لیک
جز پشیمانی مرا زین توبه ی بی جا چه سود؟
دل از بی مرادی به فکرت مسوز
شب ابستن است ای برادر به روز
زدست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زپولاد
زنم بر دیده تا دل گردد ازاد
دلم گرفته برایم بهار بفرستید
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید
اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار
برای دخترک خود قرار بفرستید
دل زودباورم را به کرشمه ای ربودیدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند
دل زودباورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
یکی روبهی دید بی دست و پای فروماند در لطف و صنع خدای
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
دیگران گر بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یکسان گذشت در سیهی صبح و شام ما
لبخند آفتاب ندیده است بام ما
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
ای هدهد صبا به صبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
تاتونگاه میکنی کار من اه کردن است
ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است
در این درگه که گه گه که و که که که شود
ناگه از امروز ات مشو غره که از فردا نه ای اگه
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
کسی حرف دل مارا ندانست
بهای محفل ما را ندانست
بجز طوفان کسی در شهر غربت
نشان منزل ما را ندانست!!!!
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی را
دوری از تو قسمت ما شد خدا داند چرااز عشق نرنجیم اگر مایه رنج است
با نیش بسازیم اگر نوش ندارد
دوری از تو قسمت ما شد خدا داند چرا
اشک و آه و ناله و ماتم یار ما شد خدا داند چرا
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه می خواهم بدانم
مانده در ظلمت بی مرز خیال
به تو ای چشمه نور به تو می اندیشم
من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف
تا بحدیست که اهسته دعا نتوان کرد.....
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |