خوش بحال چشمها که با اشک از غم خود میکاهند
دستها که وقتی دستی انها را نوازش کنند ارام میگیرد و حس میکنند دستهای دیگر کنارشان و همراهشان میمانند
گوشها که همیشه همان صدایی را میشنوند که دوست میدارند
(A.M )
تنهایی گاهی انقدر برایم زیباست که حاضر به راه دادن کسی به تنهایی خود نیستم
گاهی حضور کسی را میخواهم که هرگز نمیتواند کنارم باشد
زمانی فکر میکردم عاشقی برای کتابهای ادبیات هست
حال باورش دارم با تمام وجود
عشق زیباست
انقدر لطیف هست که نمیتوان ان را وصف کرد
(A.M )
عزیزِم
مرا آزار نده
بگذار تمام حرفهای تلخ را همان نامش را نبرها بزنند و ما به باد انتقادشان بکشانیم
من دوست دارم از تو فقط خوب بنویسم
دوست دارم برای تو فقط عاشقانه بگویم
بنگر آن زمان که از تو امید ببرم
آغوش جامعه به رویم بسته است
اگر من نباشم دیگر کسی منتظرت نیست
اگر تو نباشی دیگر کسی منتظرم نیست
پس چرا گاهی شبیه شان میشوی؟
کاش از رابطه ها فقط قهوه هایش تلخ باشد...
در کوهستان هرگاه احساس تنهایی میکنی کافیست فریاد بزنی تا بدانی که کسی کنارت هست
کنار دریا اگر باز هم فریاد بزنی صدایت در امواج گم میشود و میفهمی باز هم کنارت هستند
اما نمیدانم چرا وقتی کنار ادمها فریاد بزنی از تنهایی فقط نگاهی ترحم امیز میکنند و میروند
(A.M )