دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نابرده رنجگنج میسر نمی شود
مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نابرده رنجگنج میسر نمی شود
مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را بنده ی درم نتوان کرد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند!!!
دست سپید ونرم تو میخواست با نیاز
تا عاشقانه دست درآرم به گردنت
چشمان کامجوی تو میگفت با نگاه
تا من به شوق ،سر بگذارم به دامنت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
جان به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟؟!!
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرفتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
یعقوب وار وا اسفا ها همی زنم
دیدارِ خوبِ یوسفِ کنعانم آرزوست
تا دل شکنی شیوه ی آمال تو شد
چون سایه دل خلق به دنبال تو شد
در این دنیا که نامردی مرام است
مکن مردی که مردی هم حرام است!!!
تلخکامی بین که در میخانه ی دلدادگی
بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و اغوشش چه گویم؟چون نخواهد شد
دیده ی آزادمردان سوی دنیای دل است
سفله باشد آنکه روی دل به دنیا می کند
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
نرگس که فریبد دل صاحبنظران را
این چشم سخن گوی ندارد که تو داری
یکسر به پای همت ازین دامگاه دیو
چون مرغ بر پرید و مقر بر قمر کنید
در سینه ی سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده ی بیدارم پیدایی و پنهانی
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
تاتو مراد من کنی کشته مرا فراق تو
تاتو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
(خسته نباشی خودت میگی خودتم جواب میدی)
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی؟ که وفایم آزمودی
(خسته نباشی خودت میگی خودتم جواب میدی)
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی؟ که وفایم آزمودی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
حواسم نبود@@معذرت!!چرا این قدر خشمگینید!!!
یک شبی پروانگان جمع امدند در مضیفی طالب شمع امدند!!!!
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم اینها به ذکاتم دادند!!!
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل بهایی نه هربلا که بتوانی
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی ست یا اولوالابصار
رهرو ان نیست که گه تندو گهی خسته رود
رهرو ان است که اهسته و پیوسته رود!!!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |