دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
این روز ها بازار فیتنس داغ است , کافیست کمی بدنت س.ک.سی باشد تا تیک زدن دخترها را شاهد باشی!
ولی قشنگترین لحظه آنجاست
که مردی 60 ساله با 17 عدد تار مو , وزنی تقریبا 95 کیلو قد نزدیک به 168 از یک بنز پیاده میشود!
داستان عوض شد تو حالا آرنولد هم که باشی باید مانند یک معتاد خودت را در جوب به ضربه یک بیل بکشی!
اینست داستان دخترانه کشوری به اسمه ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه معادله ی نابرابری، وقتی که من برای دیدنت چشمهایم را می بندم و تو برای ندیدنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهر من اینجا نیست


اینجا…


آدم که نه


آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند


و جالب تر


اینجا هر کسی


هفتاد رنگ بازی میکند


تا میزبان سیاهی دیگری باشد


.
شهر من اینجا نیست


اینجا…


همه قار قار چهلمین کلاغ را


دوست می دارند!


و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد


شهر من اینجا نیست


اینجا…


سبدهاشان پر است از


تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند


من به دنبال دیارم هستم,


شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یاد حرفهای فروغ بخیر

این روزها سرشارم از احساسش

این روزها درون آینه زنی را میبینم شکسته تر از سنش

این روزها حرفی نیست تا دلت بخواهد سکوت هست اما ...

شاید باید رفت

ولی نمیدانم کدامین سو !؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

دلتنگت هستم

این خط غریب

این چشمان خسته

این دست های منتظر

عجیب بیقراری می کنند

دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

که گریزی ندارد.......

خیلی دلتنگم عشقم

درکم کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد حرفهای فروغ بخیر

این روزها سرشارم از احساسش

این روزها درون آینه زنی را میبینم شکسته تر از سنش

این روزها حرفی نیست تا دلت بخواهد سکوت هست اما ...

شاید باید رفت

ولی نمیدانم کدامین سو !؟
چه موهبت بزرگیست دوست داشتن

وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند

و سکوت می کند

وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند

و استدلال هایت به گل می نشینند

درست در لحظاتی این چنین

حادث می شود و تو را از تو می گیرد

هم از این روست که دوستت دارم!
 

DOZI

اخراجی موقت
آهای تویی که به بهشت و جهنم تو آخرت اعتقاد داری.....

. . . خواهشا به انسانیت تو این دنیا هم معتقد باش
 

DOZI

اخراجی موقت
خیال کردی وقتی به همراه دیگری از کنارم میگذری دنیایم به آخر میرسد ؟

دنیایت من بودم که به آخر رسیدم و تو اکنون هیچ نیستی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضـے ـهارو باید از تو رویات بکشے بیروטּـو ...

مُحکمـ بغلش کـُنـے ..

بعد آرومـ در ِ گوشِش بگے ..

آخـﮧ تو چرا واقعے نیستے ..

لعنتـــے ..

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خط خطی هایم ساده نگذر.......
به یاد داشته باش این دل نوشته را یک دل نوشته
هَروَقت دَرآغوش مَن بودی چِشمآنَت رآمیبَستی ...

نِمیدآنَم به خآطر احسآس زیآد بود ..

یآ خود رآ در آغوش دیگری تَصَوُر میکردی ...

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
پـــ ـ ـ ــــــــسرک ارضا نشد ...

بیرون کشید از رابـــ ــ ـ ـ ــــــطه و

رفـــــــــ ـ ــ ـــــــت.

دخترک امـــــــــــــــــــــــ ـــا...

باردار شده بود از

خــــ ـــــــاطـــ ـــ ـ ــ ــره ها !!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگتم کاش زودتر برگردی کنارم تا در کنارت ارام بگیرم جسمت را نمیخواهم قلبت و احساس پاکت را میخواهم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم


نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلهایمان چه زود به هم پیوند خورد اما هنوز نگاهت سرد و نامهربان هست نمیدانم دیگر چه کنم تا کمی نگاهت مهربان شود
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجای کــاری روزگـــار ؟

لعنتـــی بـــاور کـــن ! من به انتهـــا رسیــده ام !

نمیدونم !

تو چــرا بیخــیــال مــن نمیـــشوی !!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
يعني مي شود روزي برسد ... كـــ ه بياي ...
مـــرا در آغـــوش بگيري ....
بخوام گله كنم ....
بگي هيس ! ديگه هيچي نگو ....
بگي عزيزم ! همـــ ه كابوس ها تموم شد ....
از حالا مــن و تـــو با هميم ....





 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روزگارت خوش باشه
دل تنگت همیشه میمانم
تا روزی که نامم را خودت صدا بزنی نه غیر تو
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
من نمی‌فهمم چرا هیچ کس نمی نویسد از " مردهــا "

از چشم‌ها و شــانه‌ها و دستهایشــان

از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان
از دلگرمی هایشان ...

پررو می‌شوند؟خب بشوند ...
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته‌ایم ؟
مگر ما به اتکــاء همین دست‌ها
همین نگاه‌ها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نمانده‌ایم؟...
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من می‌خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من می‌خواهم
همـــه بدانند " مَــــــرد ِ من " بی همتــاست
من می خواهم
مَردَم بداند دوستش دارم ...




 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی اسوده هست از گفتن اما همیشه نه
گاهی اسوده هست نوشتن اما همیشه نه
برای همین عشق هم اسوده هست و هم سخت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست خودم نیست



اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی
چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه
های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم
نیست!



دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.



دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!



به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!



دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
 

Esprit watch

عضو جدید
حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید ،اما ضجه نزد
زخم داشت و ننالید
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود.
 

Esprit watch

عضو جدید
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا