گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دخترا من برم بقیه ناهارم رو درست کنم
ظهرتون بخیر و شادی




زندگی:
روز مقدمه ای بر شب، شب مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را میجوند و کوتاه میکنند تا مرگ .
"دکتر جان خودمون"
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرهیختگی ، یعنی قابلیت شنیدنِ تقریباً هر چیزی بی آنکه آرامش یا اعتماد به نفس‌تان را از دست بدهید .
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دخترا من برم بقیه ناهارم رو درست کنم
ظهرتون بخیر و شادی




زندگی:
روز مقدمه ای بر شب، شب مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را میجوند و کوتاه میکنند تا مرگ .
"دکتر جان خودمون"
آره منم میرم درست کنم
فعلا بای
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دخترا من برم بقیه ناهارم رو درست کنم
ظهرتون بخیر و شادی





زندگی:
روز مقدمه ای بر شب، شب مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را میجوند و کوتاه میکنند تا مرگ .
"دکتر جان خودمون"

برو دختر. کدبانویی هستیا واسه خودت.
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هی شهدِ انگورِ شهریوری
که دانه دانه می‌شمارَمَت از لمسِ لب و
سُبحانِ سرانگشت و
این تبِ تمام،
ببین چه طعمی می‌دهد این خُنکایِ وِلَرم،
که بی‌انصاف
زبانِ مرا به زکاتِ بوسه بسته است.


بیا و ببین مرا
این منِ باز آمده از پرده‌های وَرا،
این منِ ولگردِ واژهْ‌باز
که گاه
آهسته از خودش می‌پرسد:
عطرآلوده‌ی آهویِ کدامِ ضامنِ خسته‌ای
که کُفر به دامن و
کلمه بر کرانه‌ی ناگفته‌هات بسته‌اند.
هی دختر
دخترِ هزار خوشه‌ی انگور!


سید علی صالحی
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خوب می‌شد همين لحظه
يک اتفاقی می‌افتاد
مثلا باد می‌آمد
می‌رفت باغ‌های بالا را دور می‌زد
برمی‌گشت، خاک را بو می‌کرد،
و از کنارِ شمشادهای شکسته
بوی خوش آب و
خبر از هوای حامله می‌آورد.


شمعدانی‌های بالِ چينه‌ی مهتاب
تب دارند، تشنه‌اند، بی‌ترانه‌اند.
اصلا باد
چرا از چيزی شبيه باران نمی‌خواند!
آخر چه‌قدر
تا کی بايد با اين چراغِ ترسو
هی از ترسِ شب و
هق‌هقِ گريه گفت و گو کنيم؟
پس کی می‌آيد همان که می‌گويند
دريا را با خود خواهد آورد!؟


مادرم می‌گويد
برای شنيدنِ آوازِ آينه نبايد عجله کرد،
بالاخره می‌آيد
کسی که با زورقِ آوازهاش
دريا را با خود خواهد آورد.


می‌آيد با آسمانِ بلند هم
به بحثِ روشنِ باران خواهد نشست
می‌گويد اين شمعدانی‌ها تب دارند
اين باغ‌ها تشنه و
اين شمشادها بی‌ترانه‌اند
کاری بايد کرد!

سید علی صالحی
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر اشتباه نکنم
به گمانم آخرين ديدار ما
بالای بُن‌بستِ همين باغ صنوبر بود
تو پيراهنِ بنفشی از بارشِ پروانه پوشيده بودی
باران هم می‌آمد،
زير درختی که بر پرچينِ پسين خميده بود
چيزی جز چراغی شکسته،
سنگچينِ اجاقی خاموش،
و دو سه کبريتِ سوخته نديديم.


راستی چرا به خاطر يک خط خالی
از خوابِ جمعه و از مَشقِ گريه گذشتيم؟!


اگر اشتباه نکنم
به گمانم کسی بالای بُن‌بستِ باغ صنوبر نوشته بود:
- چه بسيار که به جستجوی آن دروازه‌ی بزرگ
در مِه به جانب دريا رفتند،
نشانیِ کسان ما را با خود بردند،
و ديگر باز نيامدند.


هنوز رَدِپای پرنده‌ای
بر خوابِ خيسِ راه پيدا بود،
باران هم می‌آمد.
گفتم بيا به خانه برگرديم
چيزی به آخرين دقايق روز باقی نيست!
به خدا من از اين همه همهمه در سايه‌سارِ صنوبران می‌ترسم.
اينجا پسِ هر سنگ و هر درخت،
انگار شبحی خاموش
پیِ کبريتی سوخته
جيبهای خيسِ بارانیِ خود را می‌کاود،
می‌بينی ری‌را ...!؟


تو گفته بودی عده‌ای آدمی و پَری
خاطراتِ برهنه‌ی ما را به جانبِ جوبارِ بزرگِ روز می‌برند،
تو گفته بودی دريا
پشتِ همين پرچينِ شکسته آرميده است،
پس کو، کجا، چرا ...
چرا به خاطرِ يک خطِ خالی
از خوابِ جمعه و از مشقِ گريه گذشتيم!؟


ديگر تمام شد،
حالا بيا به خانه برگرديم
بيا به فالِ گشوده‌ی اين کتابِ قديمی
فقط از يک جوابِ روشنِ کوتاه
به سهمِ اندکِ اين علاقه قناعت کنيم.
اگر اشتباه نکنم
به گمانم دارد يک اتفاقِ تازه می‌افتد.
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [FONT=&quot]کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کرد[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]
[FONT=&quot] آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت[/FONT]
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [FONT=&quot]آدما مثل عكس هستن
زيادی كه بزرگشون كنی
[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]كيفيتشون مياد پايين[/FONT][/FONT]
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی مامانم خونه نیست یکی از تفریحات سالمم اینه که میرم در یخچال رو اینقدر باز میزارم تا صدای آلارمش دربیاد بعد میگم : حالا هی زر بزن هیشکی به دادت نمی رسه !
میدونین حسش مث کتک زدن بچه لوس مهمون دور از چشم پدر مادرشه !
 
بالا