دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
ای که دلم بردی و جان سوختی
در سر سودای تو شد روزگار
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
ای که دلم بردی و جان سوختی
در سر سودای تو شد روزگار
ای که دلم بردی و جان سوختی
در سر سودای تو شد روزگار
رهــايــم كــن
تنــها
بــا همــين خيــال خــام
كــنــار رويــاي بــودنــت . .
مي خــواهــم
بــه حــال خــودم بــاشــم . . .
بــا خيــالــت همــيشــه
خــنــده هســت
بــوســه هســت
شــادي هســت
انــگــار همــه چيــز
بــوي خــوشبــختي میــدهــد . . .
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز
می کشم ناز یکی، تا به همه ناز کنم ...
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز
می کشم ناز یکی، تا به همه ناز کنم ...
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
مرا بردند مکتب خانه ی عشق
معلم آمد درس غم داد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دوش مرا حال خوشی دست داد
نغمه ی مارا عطشی دست داد
درست شد که بیک دل دو دوست نتوان داشت
بترک خویش بگوی ای که طالب اویی
یکی خط است ز اول تا به اخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون ساروان اند
دلیل و راهنمای کاروان اند
دردم از یار است و درمان نیز هم//دل فدای او شد و جان نیز هم
--------------------
حافظ
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
در غم هر دم که نبود در حضور تا قیامت ماتمی میبایدتاز حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم//یا رب چه سعادتها که زین سفرم آمد
--------------------------
مولوی
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم//یا رب چه سعادتها که زین سفرم آمد
--------------------------
مولوی
در غم هر دم که نبود در حضور تا قیامت ماتمی میبایدت
عطار
تو می آیی.یقین دارم که می آیی
زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند
تو می آیی یقین دارم که می آیی
یا رب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
یا رب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
دو چشم من ترا دیگر نمیخواهند
به شوقی دلکش و شیرین و تو هرچند
بار دیگری در چشمهایت جستجو باشد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمينمن دگر سوی چمن هم پر پروازم نـیست *** که پر بــازم اگر هســت، دل بــازم نیست
آشیان سـاختن ارزانی مــرغــــــان چمن *** آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست
استاد شهریار
تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمين
همه غمم بود از همين كه خدانكرده خطا كني
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
شراب را تو نبینی و مست را بینی
نبینی آتش دل را و خانه ها پر دود
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
دارم به اجــزای تشکیــل دهنــدهام،تجــزیــه مــیشــوم!ما چو خورشید پرستان همه صحرا کوبیم
سایه جویان چو زنان در پس دیوار شدند
دارم به اجــزای تشکیــل دهنــدهام،تجــزیــه مــیشــوم!
آب،
بــاد،
خــاک
و ایــن آتــش
کــه تــو بــه جــانــم انــداختــهای . . .
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |