محمدکریمی
عضو جدید
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم
دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست.......وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هستمن از روییدن خار سر دیوار دانستم که نا کس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
!آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست.......وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت..............باز آید و برهاندم از بند ملامت! تو سایه نيستى اى جان که روى خاك بمانى ! تو آفتابى و حيف است که در مغاك بمانى!
تا تماشای جمال خود کند/نور خود در دیده ی بینا نهاد
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست | گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
ترحمی که ز طوفان اشک و آه چو شمع
در آب و آتشم از پای تا به سر بی تو
هشیار سری بود ز سودای تو مستویران کنند کاخ خراباتم را
اباد کنم خانه ی درویشم را
ای ماه به روی خوبان سوگند
من می کشم انرا که زند تیشه به ریشه
م.امید
تیهشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست
بی تو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
تیهشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست
بی تو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
تی
تیر روانه می رود سوی نشانه میرودم
ما چه نشسته ایم و پس شه زشکار می رسد
تی
تیر روانه می رود سوی نشانه میرودم
ما چه نشسته ایم و پس شه زشکار می رسد
پدلی که با سر زلفت تعلقی دارد
چگونه جمع شود با چنان پریشانی؟
پ
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند
اینبار می برند که زندان ی ات کنند!
پ
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند
اینبار می برند که زندان ی ات کنند!
دل بر تو نهم که راحت جان منی
وز زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟
مگر صاحبدلی روزی برحمت
کند در کار درویشان دعایی
دل بر تو نهم که راحت جان منی
وز زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟
مگر صاحبدلی روزی برحمت
کند در کار درویشان دعایی
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر بکنید
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر بکنید
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند
دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود
(مولانا)
دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود
(مولانا)
دوست انست که گیرد دست دوست....درپریشان حالی و درماندگی
دوست انست که گیرد دست دوست....درپریشان حالی و درماندگی
یک شب اخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود از آن مه بیدادگر خواهم گرفت
دوست انست که گیرد دست دوست....درپریشان حالی و درماندگی
یک شب اخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود از آن مه بیدادگر خواهم گرفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |