مشاعرۀ سنّتی

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی ، چو شراب ناب دادی

همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما

به من فقیر مسکین ، غم بی حساب دادی
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زنداني ات كنند
 

eghlimaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زنداني ات كنند

دیگر این داس خموشی تان زنگار گرفت
به عبث هر چه درو کردید آواز مرا
باز هم سبزتر از پیش
می بالد آوازم
هر چه در جعبه ی جادو دارید
به در آرید که من
باطل السحر شما را همگش می دانم
سخنم
باطل السحر شماست
 

samiyaran

عضو جدید
تا اطلاع ثانوی ‚ نفس
نکش آینه دار
از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار
تااطلاع ثانوی ‚ چشمانون رو هم بذارین
زخم دریده ی
شب رو بدون مرهم بذارین
ترانه ای از یغما
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
تا اطلاع ثانوی ‚ نفس
نکش آینه دار
از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار
تااطلاع ثانوی ‚ چشمانون رو هم بذارین
زخم دریده ی
شب رو بدون مرهم بذارین
ترانه ای از یغما

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله اموز صد مدرس شد
 

samiyaran

عضو جدید
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله اموز صد مدرس شد

در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد
نسیم از دیوارها می ترواد
گلهای قالی می لرزد
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو درتاریکی گم شده ای

سهراب
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد
نسیم از دیوارها می ترواد
گلهای قالی می لرزد
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو درتاریکی گم شده ای

سهراب
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
 

samiyaran

عضو جدید
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش

شبی ادامه آن بی طلوع خورشیدی
نه صبر بود مرا در دل و نه طاقت بود
کدام پنجره ؟ می دیدم و نمی دیدم
چرا که وحشتم از دیدن صداقت بود
سکوت سرب گدازنده بود و جان فرسود
میان وحشت من یک پرنده پر نگشود

مصدق
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
شبی ادامه آن بی طلوع خورشیدی
نه صبر بود مرا در دل و نه طاقت بود
کدام پنجره ؟ می دیدم و نمی دیدم
چرا که وحشتم از دیدن صداقت بود
سکوت سرب گدازنده بود و جان فرسود
میان وحشت من یک پرنده پر نگشود

مصدق

داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
 

samiyaran

عضو جدید
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

یغما
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

یغما
هر كه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش ميدهند
 

samiyaran

عضو جدید
در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر
لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار

« ری را»...صدا می آید امشب
از پشت « کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند.
گویا کسی است که می خواند...

اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر.
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.

شعر جاودانه از نیما
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
« ری را»...صدا می آید امشب
از پشت « کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند.
گویا کسی است که می خواند...

اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر.
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.

شعر جاودانه از نیما

روشن دلان به خرمن خود برق گشته اند
فرصت به شوخ چشمی اختر نداده اند
 

samiyaran

عضو جدید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

یك كارد از ستاره می افتاد
اینسوی پنجره
هر 24 ساعت یكبار
یك تازیانه از تقویم
برمی خاست
قلب درشت سنگ نمی زد
و برگ
جز در میان باران
از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید

یدالله رویایی
 

901010

عضو جدید
کاربر ممتاز
یك كارد از ستاره می افتاد
اینسوی پنجره
هر 24 ساعت یكبار
یك تازیانه از تقویم
برمی خاست
قلب درشت سنگ نمی زد
و برگ
جز در میان باران
از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید

یدالله رویایی

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
..
من که نا خواندنی ها را هم خواندم
من که خاک گرفته ها را تکاندم
..
انقدر خواندم که از بر شدم
یکی مرا بخواند فقط یک سطر یک کلمه
فقط همین یک صفحه ام
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست

درد تو بجان خسته داریم ای دوست


گفتی که به دل شکستگان نزدیکم

ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست

درد تو بجان خسته داریم ای دوست


گفتی که به دل شکستگان نزدیکم

ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
تو را به ياد آن روز......
تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده.......
تو را به روز اول بار ديدنت.........
تو را به اولين نگاه عاشقانه.......
تو را به ياد بارون روز نيامدنت.....
تو را به تنهايي روز رفتنت.......
تو را به بوي بارون روز برگشتنت.......
تنهايم مگذار ديگر.......
 

901010

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را به ياد آن روز......
تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده.......
تو را به روز اول بار ديدنت.........
تو را به اولين نگاه عاشقانه.......
تو را به ياد بارون روز نيامدنت.....
تو را به تنهايي روز رفتنت.......
تو را به بوي بارون روز برگشتنت.......
تنهايم مگذار ديگر.......

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا