مشاعرۀ سنّتی

alijan

عضو جدید
حال ما در فرقت جانان و ابرام رفیق
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
 

arta_616

عضو جدید
روی دشتی دور افتاده
آفتاب بال هایم را می سوزاند
و من در نفرت بیداری
به خاک می افتم
 

alijan

عضو جدید
من و شمع صبحگاهی سزد ار بهم بگرییم
که بسوختیم واز ما بت ما فراغ دارد
 

arta_616

عضو جدید
دمار از روزگار دل بر آرد
دل شاعر ندارد تاب آزار
که گاه از شوق هم جان می سپارد
بدین سان خاطر ما را شکستند
زبان نغمه ساز عشق بستند
 

alijan

عضو جدید
دل ما زدور رویت زچمن فراغ دارد
که چو سرو پای بند است و چو لاله داغ دارد
 

arta_616

عضو جدید
در کنار چشمه سحر
سر نهاده روی شانه های یکدیگر
گیسوان خیس شان بدست باد
چهره های نهفته در پناه سایه های شرم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
 

anna

عضو جدید
تمام هستی ام را با تو قسمت می کنم
یک آینه که خود را نگری
و یک کتاب که مرا بنویسی. ...
و هر دم که چشمانت را ببینی به یاد تمام هستی ام باشی...


anna
 
آخرین ویرایش:

ramin o

عضو جدید
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه چیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست؟!...
 

bardinova

مدیر بازنشسته
یارب مرا یاری بده ، تا خوب آزارش کنم
رنجش دهم ، زجرش دهم ، زارش کنم ، خوارش کنم
 

moongirl

عضو جدید
هزچند شعر نبود ولی...
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
قسمت گرگ شدی یوسف کنعانی من
 

maryam_202084

عضو جدید
با اجازتون این بیت مال حافظ بود
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر انچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
 

moongirl

عضو جدید
معذرت می خوام فکر کردم نثره
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
 

naval officer

عضو جدید
سلام

سلام


در دو روز عمر کوته سخت جانی کردهام
با همه نامهر بانان مهربانی کردهام
هم دلی هم اشیانی هم زبانی کرده ام.:gol: ....
 

maryam_202084

عضو جدید
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
به می پرستی از ان نقش خود بر اب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بي عمل است
 

ramin o

عضو جدید
در دیر مغان آمد یارم، قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست..
 

moongirl

عضو جدید
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دل خستگانت راست اندوهی فراهم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد
بس کشته دل زنده که بر يک دگر افتاد
 

maryam_202084

عضو جدید
:gol: :gol: :gol: دلم رمیده شد و غافلم من درویش که ان شکاری سر گشته را چه امد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم که دل به دست کمان ابروییست کافر کیش:gol: :gol: :gol:
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبم طی شد، کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
مشیری
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید با "ت" می گفتیا :(

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا