یک جام بی تبسمی اکنون نمی دهد
مشتی که زهر چشم ز من باز می گرفت
تحفه ی در خور او نیست مرا می شاید
بدهم گر به نثار قدمش جان امشب
یک جام بی تبسمی اکنون نمی دهد
مشتی که زهر چشم ز من باز می گرفت
تحفه ی در خور او نیست مرا می شاید
بدهم گر به نثار قدمش جان امشب
بهار عمر به طوفان گذشت و شد پائيز
گلي نچيده ز گلزار شد گلريـــــــــــــــز.
ز آهم همچو نی آتش بجان رفته زلیخا را
کشم تا در نیستان ناله ی مستانه ی خود را
آسمان خرمن اميد مرا
ز يكي صاعقه ، خاكستر كرد
چه حكايت كنم از ساقي بخت
كه چو خونابه در اين ساغر كرد
در آسمان آیتی نمی بینم
بر خاک، بهشتی از دست رفته نمی جویم
از این جهان دو چیز آموخته ام:
گندم بهانه است
و ساقه ای ما را تبعید تواند کرد
دامنت از اخگر پندار سوختدانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
وزآن خط چون سلسله دامی نفرستاد
تو به من خنديديدامنت از اخگر پندار سوخت
آنهمه گل ز آتش یک خار سوخت
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز ...
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت
یک همدم با وفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
مشهد ورودی باب الجوادتان
آقا دلم عجیب تنگ است برایتان
ندارد عهد گیتی استواری
چه خواهی کرد غیر از سازگاری
در زمستانم تف دل آتش استیکی درد و یکی درمان پسندد /یکی وصل و یکی هجران پسندد/ من از درمان و درد و وصل وهجران/ پسندم انچه را جانان پسندد.
در زمستانم تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
تو را یک عمر در آیینه هایم جستجو کردم
و با تو در خیال و خوابهایم گفتگو کردم
تو را می خواستم ای آذر پاک اهورایی
اگر در خلوتم، چیزی، کسی را آرزو کردم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم
مدتي مي گذرد از تو ندارم خبريمی روم در گوشه ای تنها به عزلت سرکنم
در فـراغت زار گـــــریم دیدگـــــــان را تر کنم
مدتي مي گذرد از تو ندارم خبريچه كنم ناله من هيچ ندارد اثري
شب و روز از غم تو سخت پريشانم
نه نشاني زتو امد نه ندايي
__________________
یاد باد آن كه ز ما وقت سفر یاد نكرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نكرد
داشتم فکر ميــــــــکردم چقدر پيش پـا افتاده است
براي " تـــــو" که بگويم
بي " تـــــو" از پــا مي افتمــــــ
من از طرح نگاه تو امیـــــد مبـــهمی دارم
نگاهت را مگیر از من که با ان عالمی دارم
در دلـــــي هر چند دوري از نظرمنزلت خواهی مکان در کنج تنهایی گزین
گنج گوهر بین که در ویرانه ها مسکن کند
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود
می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
ترا قسم بحقيقت ، ترا قسم بوفاوصل تو بهر سبب که جویند خوشست
راه تو بهر قدم که پویند خوشست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |