همه جا هستي من از همه جا بي خبرم
زير باران،
روي يک شاخه گل سرخ،
در کنار غم و اندوه دلي،
يا ميان خوشي و بي دردي
همه جا هستي و من از همه جا بي خبرم
در کنار غزلي از حافظ ،
در ميان گريه،
در پس نوميدي
همه جا هستي من از همه جا بي خبرم
در کنار همه ي باورها،
يا ميان هرچه ناباوري و ترديد است،
پس يک خاطره تلخ
بعد اندوه جدايي،
بعد دلبستن و بگسستن و دلگير شدن
همه جا هستي و من از همه جا بي خبرم
تو خودت اصل حضوري،درک من محدود است
همه جا هستي و من از همه جا بي خبرم
ياري ام کن بتوانم روي نوميدي ياًس،
روي اين بي خبري
خط بطلان بکشم
و
مدد هاي تو را،از دل و جان احساس کنم