ارشد 91

وضعیت
موضوع بسته شده است.

gm1362

عضو جدید
راستش تا اونجا که من میدونم تاثیر زبان تو کنکور مکانیک کمه مگر تودرصدای بالای 60.غصه نخورین
یه امتحان توی سایت مهستان کن تا ببینی چقدر تاثیر داره.البته مطمئنا از بقیه درس ها کمتره اما موضوع اینه که اونایی که زبان میزنن معمولا وقت واسه خوندن زبان نمیذارن.یه جورایی نمره باد آورده حساب میشه.
 

6066

عضو جدید
مونا جان ریاضیو خوب زدی امید داشته باش.من همیشه درصد ریاضیم 40-50بود توی آزمونایی که ازکنکورای سالای قبل از خودم میگرفتم پارسال درحالیکه نصف امسالم نخونده بودم 26زدم اما امسالو ببین6.66!!!
 

farid68

عضو جدید
مرسی اما شاید باورتون نشه که رتبه ها پارسه ام زیر 100 بود و واسه دانشگاه های تهران می خوندم اما سوالای احمقانه ریاضی...
من گفتم 2000 که بدونی قبول میشی ولی تا 1200 هم جا داری. دوباره هم میگم بدون اون اتفاقی که ممکنه بد بدونی میتونه یه اتفاق خوب برات باشه حتی قبول نشدن تو ارشد یا تو یه دانشگاه ضعیف.
 

AM_mech

عضو جدید
مونا جان ریاضیو خوب زدی امید داشته باش.من همیشه درصد ریاضیم 40-50بود توی آزمونایی که ازکنکورای سالای قبل از خودم میگرفتم پارسال درحالیکه نصف امسالم نخونده بودم 26زدم اما امسالو ببین6.66!!!
ممنون عزیزم نمی تونین تصو کنین چقدر خورده تو ذوقم تو سایتا که رتبه امو میزنه بالا 800 انگار آب یخ می ریزن رو سرم واقعا واسه اینکه به جنون نرسم نباید خودم رتبه امو ببینم !
 

akhavan rahnama

عضو جدید
اگه شبانه ها هر گرایشی تهران و نیارم می شینم واسه سال بعد می خونم شرایطم طوری نی که بتونم برم شهرهای دیگه



این لیست جامدات دیدی؟
روزانه و شبانه تربیت دبیر شهید رجایی طراحی کاربردی میاری...شایدم انرژی های تجدید پذیر 2
 

hamed8405

عضو جدید
اگه شبانه ها هر گرایشی تهران و نیارم می شینم واسه سال بعد می خونم شرایطم طوری نی که بتونم برم شهرهای دیگه
اشتباه می کنی به نظر من. ارشد که عملا 2-3 ترم کلاس بیشتر نداره. شایدم بتونی انتقالی بگیری. ولی یه سال دیگه پشت کنکور...
 

arsalan0068

عضو جدید
دیگه جمعه ای نمونده که به خاطر اعلام نتایج بخوایم تحملش کنیم!!!!!

((( ستاد هدفمندی موارد پیش پا افتاده و پسر دختر های ترشیده )))

بعد از مدتها میخوام با یه پست روانشناسی باحال و نامربط بیام!!!
چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید !

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر ...نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.

برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.

یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.
 

masoud612

عضو جدید
زبان 33
رياضي26.6
جامدات23
ديناميك 31
من طراحي چه رتبه اي ميارم. چي ميشه شبانه تبريز رو بيارم خدا:cry:
 

masoud612

عضو جدید
təbrizli yoldaş lisans konkuruna təbrizdən çıxammadım
təmam arzım buidi ki ərşəddə təbrizdən çıxam
ama bilirim ki olan dəyir
اين رتبه هايي كه بعضيا تخمين ميزنن از خودشونه ، فقط تخمينه خدا بزرگه تبريز نشد جاي ديگه



رتبه شما بین 1900-2000 شما می تونی رو شبانه کرمان حساب کنی

شما ديگه خيلي بدبينانه تخمين زدي داداش ولي ممنون ببينيم خدا چي ميخاد
 

maha_farhad

عضو جدید
زبان 33
رياضي26.6
جامدات23
ديناميك 31
من طراحي چه رتبه اي ميارم. چي ميشه شبانه تبريز رو بيارم خدا:cry:

سیالات هیچی نزدی؟؟؟؟
در صورتی که سیالات دور وره 20 زده باشی احتمال قبولیه تبریز زیاذ بوذ
ولی بدون زدن سیالات فکر کنم زنجان بیاری
 

akhavan rahnama

عضو جدید
پارسال معدل درصدهای جامدات 23.5 بود رتبه طراحی شد 1884
شما معدل درصد طراحیت 22 من همین حدود براتون تخمین زدم... مگر اینکه تراز امسال با پارسال ترازش فاحش بشه..... لینک کارنامه و قبولی پارسال من تو صفحات قبل ببینید
 

karim-mech

کاربر بیش فعال
توجه:
دوستان اصلا طرف زنجان نرید که فاجعه است. یه مشت استاد روانی و بیمار که خوراکشون اذیت کردن دانشجوئه!
من حاضرم برم بلوچستان ولی یه بار دیگه برنگردم زنجان.
 

masoud612

عضو جدید
توجه:
دوستان اصلا طرف زنجان نرید که فاجعه است. یه مشت استاد روانی و بیمار که خوراکشون اذیت کردن دانشجوئه!
من حاضرم برم بلوچستان ولی یه بار دیگه برنگردم زنجان.

ميگن اروميه هم استاداي تبديلش تعريفي ندارن
 

mohammad.md

عضو جدید
دوستان نرمافزارکار میدونم الان شرایط پرسیدن این سوال نیست ولی واسم حیاتیه.کسی از شما اموزش تصویری کریر(هاپ) رو داره مبلغش هرچقد باشه پرداخت میکنم؟جزوه و کتاب بدردم نمیخوره چون هیچی سر در نمیارم.
 

karim-mech

کاربر بیش فعال
ميگن اروميه هم استاداي تبديلش تعريفي ندارن

استادای ارومیه از لحاظ علمی خوب نیستن ولی بی آزارن.
استادای زنجان از لحاظ علمی خوب نیستن ولی بیمار روانی هستن. این تجربه من بود.
در ضمن ارومیه تبریز نزدیکتره تا زنجان تبریز.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا