بي هوايت در دلم انگار غوغا مي شود
هر چه مي انديشم از هستي معما مي شود
مي روم ره گم كنم منزل به منزل بي دريغ
هر كجا سر مي كشم عكس تو پيدا مي شود
شب كه بي پروا به روياي تو باشم مبتلا
لحظه ها گم مي شود انگار و فردا مي شود
تو بهاري تا كه در فصل نگاهم مي دمي
پيش چشمم هر چه هست انگار زيبا مي شود
با دلم دل بد مكن يك لحظه اين دريا دلم
سر به صحرا مي زند اينبار و شيدا مي شود
حتم دارم بي تو مي ميرد دلم تركم مكن
درد هجران ميزند بر جان و بلوا مي شود
با تو جنگل آسمان دريا زمين
هر چه هست انگار در دستان من جا ميشود