گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا خب اگه نمی خوای شیرینی رو بگیری رک بگو این قدر حاشیه نرو سهمتو خودم برمیدارم:D
پسرجان دو مين واسا من آمار در بيارم
اصلا خودم برات شيريني ميخرم:biggrin:
`
شیرینی مناسبت نمی خواد دیگه
شیرینی عیدشون زیادی اومده میخواد بیاد اینجا تقسیم کنه
:biggrin:
ببخشيد اون وقت شما وكيل مدافع شيريني خونه جواد.آرشي؟:D
از كيسه خليفه ميبخشيااااا:biggrin:
نه نميام:D
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به چشمون سياه همتون....دي
سارا جان داري هواروووووووووو
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]سلام[/h]
یک روز آموزگاری از دانش آموزانی که در سر کلاس بودند پرسید:
آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق و وفاداری بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان
برخی دادن گل و هدیه و حرف های دلنشین را راه بیان عشق و حس وفاداری بیان کردند.
شماری دیگر هم گفتند : با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی
در ان بین پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای بیان عشق و وقاداری بیان کند
داستان کوتاهی تعریف کرد.
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند
طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.
آنان وقتی به بالای تپه رسیدند
در جای خود میخکوب شدند
یک قلاده ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به انان خیره شده بود.
شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود
ودر مقابل ببر جرات کوچکترین حرکتی نداشتند
ببر آرام به طرف آنان حرکت کرد
همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد
و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید
و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش رسید
ببر رفت و زن زنده ماند
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادی می زد؟
بچه ها حدس زدند
حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است
راوی جواب داد: نه آخرین حرف مرد این بود که
"عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی
از پسرمان خوب محافظت کن
و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود"
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود.
که ادامه داد:
همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که
حرکتی انجام می دهد یا فرار می کند.
پدر من در آن لحظه وحشتناک
با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد
و او را نجات داد.
این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای
بیان عشق و وفاداری خود به مادرم و من بود
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
اره تقریبا ولی هنوز تک توک میان خونمون


هوا عالیه اینجا دیشب کلی بارون اومد
اوخ سوتي دادم:cool:
فك كردم سارا هم ساكن تهرانه
الان چاي دارچيني ميچسبه
دستتو ميبوسه اقا شهرام

سلام عزیزم..خوبی؟چه خبر؟سال نوت مبارک..البته سال نو همه تون مبارک..آره عزیزم..
سلامتي
ببخشيد جو گير شده بودم
ممنونم
سال نو شما ام مبارك
خوبي؟
 
بالا