علم مواد از منظر قرآنی و از دیدگاه شاعران

sara.ceramic

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]دی کوزه گری بدیدم اندر بازار[/FONT]

بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

وآن گل به زبان حال با او می گفت

من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار


شعر از حکیم عمر خیام نیشابوری


 

one_1

عضو جدید
کاربر ممتاز
«أفَلاَ یَنْظُرُونَ إِلَی الإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ»

«آیا به شتران نمی‌نگرند که چگونه آفریده شده‌اند؟»


شتر با اینکه پاهای بسيار باريکی داره توانايی حمل کردن بار زيادی رو داره که این به دليل نانو کامپوزيت بودن استخوان هاش می باشد که در مقالات علمی این موضوع اثبات شده




 

vafa8989

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا بگرفتند از خاک،از دستان سر سخت پدر
از زمین ،از دل مادر
مرا بردند،مرا آتش زدند،خیس عرق کردند
مرا پختند...
چه کسی رنج آجر را می کند باور
مرا سخت آزردندتا شدم چون سنگ
قلب سنگم را تو باور کن
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
و اگر بوم سبز خواهند به هر ده جزو آبگینه مطحون ربع جزو مثقال نحاس محرق نهاده مدهون کنند ، و به اصطلاح صناع آن را ((طینی)) خوانند ، از آتش سبزی شفاف برون آید مثل مینا سبز.
و اگر بر هر چهل جزو جوهر آبگینه یک جزو لاجورد افکنند کبودی شفاف مثل یاقوت اکهب برون آید.
و اگر بر هر ده جزو یک جزو مغنیسیا اندازند سیاه برون آید مثل شبه.
و اگر کمتر اندازند رنگی سرخ بادنجان گون آید.
و اگر صبغ مصمت خواهند مثل رنگ فیروزه به هر یک من رنگ قلعی مطحون مدهون ده درم نحاس محرق مسحوق نهاده تدهین کنند.

عرایس الجواهر و نفایس الاطیاب



واقعا آدم با خوندن این متن به این فکر فرو میره که آیا ما با وجود این همه امکانات اندازه اونها جد و جهد داریم برای انجام کارهای علمی؟؟؟؟!!!
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
دیشب وقتی پست بالا رو گذاشتم دیدم حیفه آدم این مطلب و بخونه ولی معنیاشو نفهمه ، به خاطر همین سعی کردم معنی لغاتی که احتمالا بلد نیستیم از لغت نامه دهخدا در بیارم که بفهمیم متن بالا چی گفته این لغات به شرح زیر است:

1. مطحون . [ م َ ] (ع ص ) آردشده و آسیاب شده . (ناظم الاطباء). آسیابی شده . آرد شده . دستاس شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا(

2. نحاس محروق نحاس محروق . [ ن ُ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روسختج . راسخت . نخاس محرق . روی ِ سوخته .
3. مدهون . [ م َ ] (ع ص ) چرب کرده . به روغن پرورده . (انجمن آرا). نعت مفعولی است از دهن .
به معنی مطلق اندوده به ماده ای ، اعم طلا یا جز آن و بیشتر اندوده با آب طلا : و از بغداد جامه های پنبه و ابریشم و آبگینه های مخروطی و آلاتهای مدهون خیزد. (حدود العالم ).

ز گنج شاهوار آورد بیرون
به زر کرده صد و سی تخت مدهون
فخرالدین اسعد.

صحرا به لاژورد و زر و شنگرف
از بهر چه منقش و مدهون است .
ناصرخسرو

4.طینی . [ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بفروشنده ٔگِل

5.یاقوت اکهب ؛ نوعی از یاقوت برنگ تیره ٔ مایل به سیاهی . رجوع به الجماهر ص51 و 86 و صص 74 - 77شود.

6.مغنیسیا. [ م َ ] (معرب ، اِ) مغنسیا : زهره دلالت کند بر مغنیسیا و سرمه . (التفهیم ). ارسطاطالیس چنین فرموده است که یک جزومغنیسیا بباید گرفت با یک جزو بسد و یک جزو زنگار، آنگه هر سه را خرد بساید. (نوروزنامه ). و رجوع به مغنسیا شود. || منیزی کلسینه را گویند که ازتکلیس طباشیر فرنگی ، یعنی کربنات منیزیم ۞ حاصل شود و فرمولش Mgo می باشد. طباشیر فرنگی مکلس . || طباشیر فرنگی و آن کربنات منیزیم است که گرد سفیدرنگی می باشد و ضد امتلاء معده به کار می رود. و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.

7.صبغ. [ ص ِ ب َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب(.

8.مصمت . [ م ُ م َ ] (ع ص ) رُست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که میان خالی نباشد. ضد مجوف . (ناظم الاطباء). توپر. (یادداشت مؤلف ). آگنده . هرچیز که متخلخل نبود. مصمد. مقابل خالی . خلاف کاواک . (یادداشت مؤلف ). آگنده میان ثوب مصمت ؛ جامه ٔ یک رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (صراح اللغة)
· صبغ مصمت : رنگ یکدست و یکپارچه

9.محرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) نیک سوخته شده به آتش . (از منتهی الارب ). مشتعل و افروخته . (ناظم الاطباء). سوزانیده شده . (غیاث ). سوخته شده .

10. مسحوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحق . رجوع به سحق شود. سوده و کوفته یا ریزه ریزه کرده شده . (آنندراج ). بشدت کوفته شده . (از اقرب الموارد). سائیده . نرم شده . آردشده . || دم مسحوق ؛ خون سائل و ریزان . (از اقرب الموارد
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش

كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش

سلام. مهندس مهدي گل كاشتن با اين تاپيك
دست مريزاد:redface::gol:
البته هر دفعه اسم كوزه تو اين تاپيك مياد ياد اين رباعي خيام ميفتم:

در كارگه كوزه گري رفتم دوش
ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش
ناگاه يكي كوزه برآورد خروش
كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش:redface:
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
خاک ما گل کرد در چل بامداد ................بعد از آن جان را در او آرام داد
جان چو در تن رفت و تن زو زنده شد...............عقل دادش تا بدو بیننده شد
عقل را چون دید بینایی گرفت ................... علم دادش تا شناسایی گرفت
چون شناسا شد بعقل اقرار داد.................. غرق حیرت گشت و تن در کار داد

منطق الطیر عطار نیشابوری
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
با این آیه دوستان متاهل احتمال زیاد آشنایی دارن ، دوستان مجرد هم انشالله به موقعش میبننش وقتی سر سفره عقد نشستند به سلامتی:smile:


اعوذ بالله من الشیطان رجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ


خدا نور آسمانها و زمين است مثل نور او چون چراغدانی است که در آن ، چراغی باشد ، آن چراغ درون آبگينه ای و آن آبگينه چون ستاره ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد روغنش روشنی بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد نوری افزون بر نورديگر خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه می نمايد و برای مردم مثلهامی آورد ، زيرا بر هر چيزی آگاه است
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم


دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم


کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود


پس من اگر آدمیم کمتر از ایشان نشوم


آهن پولاد و حجر در کف تو موم شود


من که همه موم توام چونک بدین سان نشوم

مولانا (دیوان شمس)
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
از کوزه‌گری کوزه خریدم باریآن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بوداکنون شده‌ام کوزه هر خماری
خیام
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز

برخیز و بیا بتا برای دل ما................حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم....زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

خیام
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد

برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد



صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی


کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد



زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش


تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد



عید آمد و ما بی‌او بی عیدیم بیا تا ما


بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد



زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد


زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد


برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو


رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد


غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد


من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد


بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

{الهم عجل لولیک الفرج}
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد

برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد



صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی


کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد



زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش


تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد



عید آمد و ما بی‌او بی عیدیم بیا تا ما


بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد



زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد


زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد


برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو


رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد


غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد


من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد


بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

{الهم عجل لولیک الفرج}
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
غزل سرای و نواهای رفته باز آور.......................به این فسرده دلان حرف دل نواز آور
کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را.........................هزار فتنه از آن چشم نیم باز آور
ز باده ئی که بخاک من آتشی آمیخت..........................پیاله ئی بجوانان نو نیاز آور
نئی که دل ز نوایش بسینه می رقصد...............مئی که شیشهٔ جان را دهد گداز آور
به نیستان عجم باد صبحدم تیز است...............شراره ئی که فرو می چکد ز ساز آور
غزل سرای و نواهای رفته باز آور.......................به این فسرده دلان حرف دل نواز آور
 

m_mahdi_tbt

عضو جدید
بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حاليا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدميانی که بهشتت هوس است
عيش با آدمی ای چند پری زاده کنی
تکيه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

اجرها باشدت ای خسرو شيرين دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فيض پذيرد هيهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عيش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدين کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی

 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشکن سبو و کوزه ای ميرآب جان ها
تا وا شود چو کاسه در پيش تو دهان ها
بر گيجگاه ما زن ای گيجی خردها
تا وارهد به گيجی اين عقل ز امتحان ها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پيدا کند نشان ها
ور جادويی نمايد بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها
عاشق خموش خوشتر دريا به جوش خوشتر
چون آينه ست خوشتر در خامشی بيان ها
مولانا
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زان کوزه ی می که نیست درآن ضرری
پر کن قدحی بخور به من ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری
(( خیام ))
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بريزي بحر را در کوزه اي........... چند گنجد؟ قسمت يک روزه يي







کوزه چشم حريصان پر نشد............ تا صدف قانع نشد، پر دُر نشد


مولانا
 

mut

عضو جدید
ذوالقرنين

ذوالقرنين

.............

در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده ، مى گويد: ((بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت)) (ثم اتبع سببا).
(آيـه)ـ((هـمـچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجاگروهى غير از آن دو گـروه سـابـق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند)) (حتى اذا بلغ ‌بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قول).
اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سـطـح بـسـيـار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى ، همان سخن گفتن اوست.
(آيـه)ـدر ايـن هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار وسرسختى به نام ياجوج و ماجوج در عـذاب بـودنـد، مـقدم ذوالقرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند و ((گفتند:اى ذوالقرنين ! ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيـا مـمـكـن اسـت مـاهزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى)) (قالوا يا ذاالـقـرنـين ان ياجوج وماجوج مفسدون فى الا رض فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بينناوبينهم سدا).
ايـن گـفتار آنه، با اين كه حداقل زبان ذوالقرنين را نمى فهميدند ممكن است ازطريق علامت و اشاره بوده باشد.
(آيه)ـاما ذوالقرنين در پاسخ آنها ((گفت : آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده (از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد) بهتر است)) و نيازى به كمك مالى شما ندارم))(قال ما مكنى فيه ربى خير).
((مـرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نيرومندى ايجاد كنم)) (فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم ردما).
(آيه)ـسپس چنين دستور داد: ((قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد))(آتونى زبر الحديد).
هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگرصادر كرد ((تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند)) (حتى اذا ساوى بين الصدفين).
سومين دستور ذوالقرنين اين بود كه به آنها ((گفت : مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طـرف اين سد قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد)در آن آتش بدميد تا قطعات آهن ر، سرخ و گداخته كرد)) (قال انفخوا حتى اذا جعله نارا).
در حـقـيـقـت او مـى خواست ، از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهدو سد يكپارچه اى بسازد، و با اين طرح عجيب ، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد.
سـرانـجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: ((گفت : مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سد بريزم)) (قال آتونى افرغ عليه قطرا).
و بـه ايـن تـرتيب مجموعه آن سد آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را ازنفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.
(آيـه)ـسرانجام چنان سد محكمى ساخت ((كه آنها [ طايفه ياجوج وماجوج ] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند)) (فمااسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا).
(آيـه)ـدر ايـنـجـا ذوالـقرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مـى بـايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بـود، بـا نهايت ادب چنين ((اظهار داشت : كه اين ازرحمت پروردگار من است)) (قال هذا رحمة من ربى).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمى بردارم از ناحيه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيه اوست.
سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است نه ((هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد آن را درهم مى كوبد)) و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى سازد! (فاذا جا وعد ربى جعله دكا).
((و اين وعده پروردگارم حق است)) (وكان وعد ربى حقا). ذوالقرنين در اين گفتارش به مساله فنا دنيا و درهم ريختن سازمان آن درآستانه رستاخيز اشاره مى كند.


اين مطلب يه خلاصه اي از اون چيزي بود كه آقاي مكارم راجع به ذوالقرنين توي تفسير نمونه آوردند ...
داستان ذوالقرنين خيلي قشنگه، به خصوص كه آقاي مكارم مطابقت ذوالقرنين با كوروش رو بررسي مي كنند ...
چون اين جا جاش نيست كامل نميشه كامل نوشت ... براي همين اگه كسي علاقه داشت حتما تفسير نمونه رو بخونه ... خيلي طول نمي كشه ... (آدرس : سوره كهف ، از وسط هاي سوره!! )
 

Hamid_MadNess

متخصص سرامیک
کاربر ممتاز
سخن فرهیخته حکیم خردمند فردوسی توسی

سخن فرهیخته حکیم خردمند فردوسی توسی

نخستین یکی گوهر آمد بچنگ بدانش ز آهن جدا کرد سنگ
سرمایه کرد آهن آب گون کزان سنگ خارا کشیدش برون
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجا زو تبر اره و تیشه کرد
چو این کرده شد چاره آب ساخت ز دریا برآورد و هامون نواخت
بجوی آنگهی آب را راه کرد بفر کئی رنج کوتاه کرد
چو آگاه مردم بر آن بر فزود پراکندن تخم و کشت و درود
بسنجید پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش
از آن پیش کاین کارها شد بسیج نبد خوردنی ها بجز میوه هیچ
همه کار مردم نبودی به برگ که پوشیدنیشان همه بود برگ
پرستیدن ایزدی بود پیش نیارا همین بود آئین و بس
بسنگ اندر آتش ازو شد پدید کزو روشنی در جهان گسترید



توجه کنید که بزرگ فردوسی راجع به هیدرومتالورژی ( استخراج فلزات) شعری سرودند... من این را دیدم و خوشم اوومد... درود بر روان پاکش...
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
.............

در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده ، مى گويد: ((بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت)) (ثم اتبع سببا).
(آيـه)ـ((هـمـچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجاگروهى غير از آن دو گـروه سـابـق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند)) (حتى اذا بلغ ‌بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قول).
اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سـطـح بـسـيـار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى ، همان سخن گفتن اوست.
(آيـه)ـدر ايـن هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار وسرسختى به نام ياجوج و ماجوج در عـذاب بـودنـد، مـقدم ذوالقرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند و ((گفتند:اى ذوالقرنين ! ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيـا مـمـكـن اسـت مـاهزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى)) (قالوا يا ذاالـقـرنـين ان ياجوج وماجوج مفسدون فى الا رض فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بينناوبينهم سدا).
ايـن گـفتار آنه، با اين كه حداقل زبان ذوالقرنين را نمى فهميدند ممكن است ازطريق علامت و اشاره بوده باشد.
(آيه)ـاما ذوالقرنين در پاسخ آنها ((گفت : آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده (از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد) بهتر است)) و نيازى به كمك مالى شما ندارم))(قال ما مكنى فيه ربى خير).
((مـرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نيرومندى ايجاد كنم)) (فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم ردما).
(آيه)ـسپس چنين دستور داد: ((قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد))(آتونى زبر الحديد).
هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگرصادر كرد ((تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند)) (حتى اذا ساوى بين الصدفين).
سومين دستور ذوالقرنين اين بود كه به آنها ((گفت : مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طـرف اين سد قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد)در آن آتش بدميد تا قطعات آهن ر، سرخ و گداخته كرد)) (قال انفخوا حتى اذا جعله نارا).
در حـقـيـقـت او مـى خواست ، از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهدو سد يكپارچه اى بسازد، و با اين طرح عجيب ، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد.
سـرانـجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: ((گفت : مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سد بريزم)) (قال آتونى افرغ عليه قطرا).
و بـه ايـن تـرتيب مجموعه آن سد آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را ازنفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.
(آيـه)ـسرانجام چنان سد محكمى ساخت ((كه آنها [ طايفه ياجوج وماجوج ] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند)) (فمااسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا).
(آيـه)ـدر ايـنـجـا ذوالـقرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مـى بـايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بـود، بـا نهايت ادب چنين ((اظهار داشت : كه اين ازرحمت پروردگار من است)) (قال هذا رحمة من ربى).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمى بردارم از ناحيه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيه اوست.
سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است نه ((هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد آن را درهم مى كوبد)) و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى سازد! (فاذا جا وعد ربى جعله دكا).
((و اين وعده پروردگارم حق است)) (وكان وعد ربى حقا). ذوالقرنين در اين گفتارش به مساله فنا دنيا و درهم ريختن سازمان آن درآستانه رستاخيز اشاره مى كند.


اين مطلب يه خلاصه اي از اون چيزي بود كه آقاي مكارم راجع به ذوالقرنين توي تفسير نمونه آوردند ...
داستان ذوالقرنين خيلي قشنگه، به خصوص كه آقاي مكارم مطابقت ذوالقرنين با كوروش رو بررسي مي كنند ...
چون اين جا جاش نيست كامل نميشه كامل نوشت ... براي همين اگه كسي علاقه داشت حتما تفسير نمونه رو بخونه ... خيلي طول نمي كشه ... (آدرس : سوره كهف ، از وسط هاي سوره!! )

سلام
ممنون از همگي دوستان

اگه دوست داشتيد و وقت داشتيد اين فايل صوتي رو هم گوش بدين


دانلود فایل صوتی اولین نشست روایت عهد با موضوع "حقیقت ذوالقرنین"
26 آبان 1390
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
روابط عمومی جنبش مصاف
masafportal.com
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز..............تا زو پرسم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و می گفت این راز.....می خور که بدین جهان نمی آیی باز
خیام
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
جامی است که عقل آفرین می زندش......صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف............می سازد و باز بر زمین می زندش
خیام
 
بالا