بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا فکر کرده من پسرم؟
مگه آواتارم معلوم نیست؟

مریم ژون ژونی چیزی نمیخوای؟!
چیزی هوس نکردی؟!

نيدونم والا !!
نگار !!!! چرا فكر كردي پسره ؟ اواتارش كه معلومه :دي

نه قربون دستت بيا بشين اومديم خوتو ببينيم :دي
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوب حرفای پودری می زدی لحنتم پسرونه بود!

وا...!!
لحنم پسرونه بود؟؟؟
شه ژالب...!
مریمی صبح کلاس دارم فقط اومدم ببینم چیزی هوس نکردی بپرم واست بیگیرم...!
خوش بذگره برو بچ دوره هم...
نگار ژونی شمام با دقت بیشتری قضاوت کن گلم...

شب همگی خوش...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
قربونت مائده ژونم برو خوب بخوابي
منم دارم ميرم
بچه ها شب همگي بخير و شادي
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چی میگن؟ عادیه این چیزا، تو یه مدت باشگاه نبودی برات عجیبه!
من خوتم دو تا زن دارم، یه شوورم دارم اسمش هانیه است :دی
هااااااااا؟!!!
وا...!!
لحنم پسرونه بود؟؟؟
شه ژالب...!
مریمی صبح کلاس دارم فقط اومدم ببینم چیزی هوس نکردی بپرم واست بیگیرم...!
خوش بذگره برو بچ دوره هم...
نگار ژونی شمام با دقت بیشتری قضاوت کن گلم...

شب همگی خوش...
آخه از این متنهای ضد دخملا می ذاشتی خط و نشونم میکشیدی :دی
خوب منم که الان خیلیه نبودم نمی شناسم خیلیا رو
آخ جون پس یه نیروی دیگگه هم داریم اگه لازم بود پودر کنیم
اینم برای مایده جان
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟"

او می گوید: "شن"

مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.

یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟

قاچاقچی می گوید: دوچرخه
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به بچه ها...
منم هستم... راستی نگار ژونم مرسی از عکس قشنگت اما دیدم پروفایلت بسته است نتونستم پاسخ محبتت رو بدم...
خب قصه آوردم براتون...
اول یکی یه چیکه آب برام بیاره که خستم...!
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زنی ، بچه به بغل سوار اتوبوس شد.
راننده اتوبوس گفت : بچه ی شما زشت ترین بچه ای است که در عمر دیده ام.
به زن خیلی برمی خورد.
زن به مسافری که در کنار او نشسته است می گوید : ” شنیدید ، راننده چه توهینی به من کرد؟ ”
مسافر می گوید : ” این میمون رو بده به من ، برو پیش رئیس اتوبوسرانی ازش شکایت کن. :D
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرد خودپسند و مغروری بالای سر کشاورزی ایستاده بود و کار کردنش را نگاه می کرد.
پس از مدتی مرد با غرور گفت: بکار؛ بکار؛ که هر چه بکاری ما می خوریم.
کشاورز گفت: ببخشیدا ولی من یونجه می کارم.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي ول مائده جون روحمون شاد شد :d:d
سيلام بر همگي علي الخصوص سيلام بر عشخ خودم :d
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي ول مائده جون روحمون شاد شد :d:d
سيلام بر همگي علي الخصوص سيلام بر عشخ خودم :d

قربونت گلم...
به خاطر یه لبخند تو من زندگیمو میدم...(کی به کیه؟؟)
سلام به روی ماهت...
بازم هست عزیزم موخوای برات بوگم؟!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.

پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟

پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم .

در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد،

آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت،

هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت:

پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
قربونت گلم...
به خاطر یه لبخند تو من زندگیمو میدم...(کی به کیه؟؟)
سلام به روی ماهت...
بازم هست عزیزم موخوای برات بوگم؟!

قربون تو...
نه زندگيتو نيگه دار لازمت داريم حالا حالاها :d
اره عزيزم بوگو بوگو ....
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مک ماهون در تسلیتی امیدبخش به زری می‌نویسد: «گریه نکن خواهرم، در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی ؟
(سووشون)
من هم همين پيام تسليت ...به قلم بانوي پارسي سيمين دانشور رادر رثايش تقديم ميكنم . به همه دوستداران ادب وفرهنگ..وعلاقه مندان ايشان....هرچند رثاي اين بزرگ بانو داغي است بس عظيم ........خدايش قرين رحمت كناد
 

fifa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلاااااااااااااام دوستان میبینم که جمعتون جمعه، فقط من کمم.
عجب قصه هایی بلدید ماشالله به همه تون.
:)
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستای گلم شرمنده که تشکرم غیر فعاله...
قول میدم فردا که فعال شد از خجالت تک تکتون در بیام...
 

Similar threads

بالا