بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز


365+ 365 + 365 +219 ....
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آش نخورده و دهن سوخته !

آش نخورده و دهن سوخته !


در زمان‌های‌ دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود.
مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را آب می انداخت.
روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود.
. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه کرد و برایش دارو نوشت
پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت ، دیگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خیلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند . تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد
پسرک خیلی خجالت می کشید و فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگوید دندانش درد می کند. دستش را روی دهانش گذاشتش.
تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اینقدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟
زن تاجر که با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت : این چه حرفی است که می زنی ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهی کرده است
از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ را متهم به گناهی کنند ولی آن فرد گناهی نکرده باشد ، گفته‌ می‌شود :‌ آش نخورده و دهان سوخته
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردي در كنار رودخانه-اي ايستاده بود.
ناگهان صداي فريادي را -شنید و متوجه -شد كه كسي در حال غرق شدن است.
فوراً به آب -پرید و او را نجات -داد...
اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را شنید و باز به آب -پرید و دو نفر ديگر را نجات -داد!
اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك مي-خواستند -شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادي -كرد كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از اين كه چند قدمي بالاتر ديوانه-اي مردم را يكي يكي به رودخانه مي-انداخت...!



 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنها که می‌روند
وطن‌فروش نیستند.

آن‌هایی که
می‌مانند عقب مانده نیستند.

آن‌هایی که
می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند.

آنهایی که می‌مانند،
نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند.

همه‌ی آنهایی
که می‌روند سبز نیستند.

همه ی آن‌هایی
که می‌مانند پرچم به دست ندارند.

آن‌هایی که
می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند و یک روز
مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود. و آن‌هایی
که می‌مانند،
می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندن کنند.

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دانشجویی به استادش گفت:

استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد:

نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:

تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید!
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وایییییی خدایا
این دختره که باز بیداره...

از صبحم کلی تاپیک زده حتما کلی میخواد بخوره...
نگاری چیکارش کنیم؟
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلیییییییییین خوفییییییییی؟
مو بیدارووووووووم
میگم خوردنی چیزی آوردی ؟بخوووووووریم
از بیکاری بهتره ؟؟:D
من عادت دارم خوراکی برام بیارن! به جاش معما میگم!

وایییییی خدایا
این دختره که باز بیداره...

از صبحم کلی تاپیک زده حتما کلی میخواد بخوره...
نگاری چیکارش کنیم؟
هیچی میفرستیمش خوراکی بیاره!
 

Similar threads

بالا