تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گريز پا،
تا شهر يادها...
ديگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد..!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
دانی چگونه باشد از دوستان جدایی؟
چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی